دل باخته کوه های وطنم به آسمان و ابرهای سپیدش به برف ها و صخره های ستیغ گونه اش و به آب و باد و طوفان های سهمگین اش به خستگی دل نوازش به گل های وحشی و چمن زارهای بی بدیل اش و به نواها و صوت پرندگان تیز پروازش….. ای معبود من؛ […]
(مرثیه ای برای یک کوهنورد) در آن باد در آن کوه یخ زده چو بشکست نقابی و فروریخت برفی نگونسار شد عاشقی از کوهساران *** درون مه در آن برف انبوه بگفت آن عاشق شیدا که ای رهروان دیرینم: نام من عشق است آیا می شناسیدم؟ زخمی ام – زخمی سراپا – می شناسیدم؟ با […]
در این هیاهوی تاریخ بر کرانه ساحلی میوزد بادی سهمگین نوای پر شور مرغان دریایی میپیچد در گذر زمان و ابرهای سیاه دوشادوش هم میزنند نهیبی دهشتناک که گویی زندگی از این دیار رو بر کنده است در شهر صدای ناقوس مرگ طنین انداز است و مردمان با صدای زنگ آن هراسان و […]
در کوهساران و در کشاکش طبیعت میبینمت که چون دلربایی چشم نواز بدرقه ام مینمایی و دوشادوش من تا چکاد کوهستان گام می نهی هر دم که خستگی بر من چیره می شود تو با سخن های نهان در گوشم نجوا سر می دهی و از عشق سخن میرانی از مهر می گویی و […]
ای کوه ها و قله ها؛ چه رمز و رازی در واپسین توده های سنگی و لایه های زیرین تان نهفته است؟ که این چنین ما را به سوی خود و به اوج بی کران عشق رهنمود می کند. آنگاه که آواز خوش کوهستان طنین انداز می شود … طعم شیرین با […]
صبح آمد ای ساقی، بشتاب و جامی به من ده که این چرخ گردون، بی درنگ است و بی بنیان با آن جام لعلت، خرابم کن پیش از آن که خرابم کند این عالم خاکی برخیز ز خواب و به مشرق نگر عیش تو امروز با دست خورشید به ساغر رسیده است کاسه سرم، […]
چشمانم را که فرو می گذارم؛ میبینمت که پیچیده در ردایی نقره فام خرامان خرامان به سویم می آیی و من بازوانم را در آن سوی رودخانه ای مه آلود و خروشان برایت گشوده ام تا شاید این ابر سیاه درگذرد و خورشید عالم تاب بر ما بتابد و آنگاه که بار […]
ای فرزندان کوهستان؛ زمانی که از صلابت، نفوذناپذیری، سردی، و از روح خشن و رام نشدنی شما سخن میرانند پاسخ دهید: آیا به راستی این چنینم؟ این ها که برشمردید نشانی از کوهستان دارند !!! که اگر آن ها را در من دیده اید، بدانید که قطعه ای از روح بلند کوهستان […]
نگاهش چون تیری ست بر دل ریشم حسن رویش چون زکاتی ست بر دل مسکینم فضای سینه ام آکنده از یاد اوست دولت عشقم، جوان است و خود پیر دیرم مبدا جز حساب عاشقی حساب دیگری بر من ببندند در این وانفسای که کس ، کس را نمیپرسد دلم هر روز منت او را […]
به انتظارت به درگاه کوه نشسته بودم آمدی با دستانی سرشار از طرب و چشمانی تابان دوستی را تحفه آوردی و بر این سرای نشاندی خنده هایت آماجی از قلب مهربانت بود و نگاهت شادی را نجوا می کرد چه نیکوست دست در دست هم در وادی عشق به کوهستان گام بگذاریم و به […]