«کوهمرد» سروده ذبیح اله حمیدی (بخش اول)

ارسال شده توسط در 5 مارس 2023 بدون دیدگاه | دسته بندی شده در اشعار و تک نوشته ها

«کوهمرد»
سروده ذبیح اله حمیدی
(بخش اول)

کوهمرد
ای عشقیار کوهستان
درود عاشقان بیدل بر تو باد
که با تو سخن ها در میان است
سخن هایی از زبان سنگ های خاموش
و از میان خاک های سخت و سرد
که زندگی را نجوا می کنند
و تو را می طلبند
درختان و بوته ها چشم بر راه اند
تا باز آیی و بینی که باد
چگونه دست در دست
با آنان به رقصی مستانه ایستاده است
و پای می‌کوبد بر آستان کوهستان و تو را می خواهد
که باز آئی و این جشن سرآپا دلبری را بنگری

کوهمرد
به راستی اگر نبودی
گل های وحشی کوهستان
رنگ های الوان خود را از میان سبزه ها بر که می افشاند
تو با آن روح سرکش ات که با روح بلند کوهستان در اجین است
میبینی و میشنوی آن صدای پر طنین کوهساران را
که از رازهای نهان و آشکار می گوید
بیا و بر این سیل عاشقان کوهستان جلوه گر شو
و آن رازهای نا گفته را
بر آنها بنما

کوهمرد
به یاد داری
در آن شب بلند و گرم تابستان
با کوله باری بر پشت
از دره ها و دشت ها گذشتیم
ستاره ها بر ما سلام گفتند
و نور مهتاب را بر ما ارزانی داشتند
تا راه خود را در آن شب طولانی بیابیم
و جان های خسته خود را به ماوایی بسپاریم
در آن شب تو ما را رهنمون بودی
و رازی را از میان رازهای نهان کوهستان بر ما عطا کردی
تو روشنایی را از میان ظلمت شب برگرفتی و بر ما هدیه نمودی
وه که چه مبارک شبی بود آن شب
بامدادان در خنکای تابستان
هوایی ناب
ما را از خواب سحرگاهی بر گرفت و به دامان روز بسپارد
با هم طی طریق کردیم
به چشمه ای رسیدیم
آب چشمه گوارا بود و چشم‌نواز
پس نوشیدیم و باز نوشیدیم و گذشتیم

کوهمرد
چگونه است که آتش کلبه چوپانان
این چنین گرم و دلنشین است
در دل کوهساران و جنگل ‌های سرد و سبز
چون بر آن آتش ها در گذری
همه پاکی بینی و نیک اندیشی
همه صفا بینی و گرمی و دلفریبی
آه که چه می سازد
این آتش سوزان با سردی وجودمان
که پس از بارانی تند و سیل آسا
تن نمناک ما را در آغوش خود می فشارد و در گوش مان زمزمه های گرم و خوش زندگی سر می دهد

کوهمرد
بر چکاد قله ها
به چه رو این چنینی
سر از پا نمی شناسی
گویی روحت با روح کوهستان یکسان شده
شادی و تبسم یک دم از چهره ات دور نمی گردد
گویی به کودکی
به جوانی و به میانه زندگی بازگشتی
به چه رو گذشت زمان را که در وجودت رخنه کرده در نمی یابی
از چه روست که تمنای زندگی بر سر قلل بر تو مستولی می شود
دریغا که شوق دیدار پهنه بلند آسمان و ابر سفید و بوی برف و ترنم باران
تو را به آنجا گسیل می کند
چیست در آن فضا که خواب خوش زمینی را رها کرده به آن بلندا سفر می کنی

کوهمرد
بر سر قلل با که وعده دیدار داری
که شوق دیدارش دمی تو را رها نمی‌کند
زمانی که نفس از پی نفس می‌زنی و گامی چند مانده به قله به چه می اندیشی
چگونه میتوانی آخرین ذرات توان خود را در راه رسیدن به این هدف غایی از اعماق وجودت برگیری و به منزله ظهور رسانی

کوهمرد
بر آن زمین کوچک مسطح که دیگر از هیچ سو سربالایی ندارد و قله می نامند
به دنبال چه هستی
آنجا جایی ست که فقط به آسمان آبی و آفتاب درخشان و شب ستارگان تعلق دارد
تو فقط می توانی دقایقی بر آنجا جلوس کنی و زود هنگام به پایین دست بازگردی
در آنجا آدمیان سکنا ندارند و تو نمی‌توانی سرپناهی بی‌ یابی
بر روی قلل جز هوای سرد و گزنده و شیب هایی که تو را به دامنه کوهستان باز می گرداند
چیز دیگری نیست

اما ای کوهمرد
تو این را به نیکی میدانی
و هر بار که به آن بلندا سفر میکنی منتظر دیدار کسی یا چیزی نیستی
تو در آنجا با ابر و آفتاب و ستارگان و سرما و خستگی وعده دیدار داری
و این است راز نهان تو که باید همگان بدانند
بیهوده نیست
زمانی که به دامنه کوه باز می گردی
این سرود زیبا را سر می‌دهی؛
من این خستگی را دوست دارم
در این آشفته دوران در این عصر پریشان
من همنشینی با کوهساران را دوست دارم
و این سرود توست
سرود مرد کوهستان سرود زن کوهستان
سرود هر آن کس که راه تو را می جوید و رهرو آیین و کردار و پندار پاک کوهستانیان است

کوهمرد
تو با سر دادن این سرود
از قله به دامنه بازمی‌گردی
و منتظر می مانی
بار دیگر کوهستان تو را طلب کند
تو با تغییر فصل ها بیگانه ای
همه فصول در پیش تو
بهارانی زیبا ست
باران و برف
سرما و گرما
روز و شب
باد و باران
فقط یک معنا ست
بهار تا زمستان
در نزد تو فقط یک فصل هست
و آن فصل دوستی با کوهساران است

کوهمرد
بارش آرام برف در کوهستان را به یاد داری
زمانی که زیر سقف کلبه ای در کوهستان ایستاده و چشمانت دانه های درشت برف را می‌ نگرد
هوا سرد و ساکن است
ابر آسمان و زمین را پوشانده است
و تو منتظری تا هرچه سریعتر گام هایت آن برف نرم و عمیق را بشکافد و به پیش رود
برف وجودت را از گرما لبریز می کند و حس تکاپو در آن تو را به ذوق و شوق فراوان وا می دارد

کوهمرد
با ما همنشین باش و دهان ز گفتگو مبند
ما کوهیاران این دیار به شوق دیدار تو بر آستان کوه ایستاده ایم.

۱۴۰۱/۱۲/۱۴
 
 

دیدگاه خود را بیان کنید