نگاهش چون تیری ست بر دل ریشم حسن رویش چون زکاتی ست بر دل مسکینم فضای سینه ام آکنده از یاد اوست دولت عشقم، جوان است و خود پیر دیرم مبدا جز حساب عاشقی حساب دیگری بر من ببندند در این وانفسای که کس ، کس را نمیپرسد دلم هر روز منت او را […]
به انتظارت به درگاه کوه نشسته بودم آمدی با دستانی سرشار از طرب و چشمانی تابان دوستی را تحفه آوردی و بر این سرای نشاندی خنده هایت آماجی از قلب مهربانت بود و نگاهت شادی را نجوا می کرد چه نیکوست دست در دست هم در وادی عشق به کوهستان گام بگذاریم و به […]
ای کوهستان آسمان آبی ات را می ستایم وزش باد را که بر پیشانی ام می نوازی دوست می دارم، می خواهمت ای ستیغ سنگی دلنواز بگذار با پنجه هایم راه صعود از میان سنگلاخ ها را بیابم و با گام هایم قدم به قدم به چکاد تقدیس شده ات نزدیکتر شوم مرا از خود […]
آورده اند که در روزگاران گذشته مرد میان سالی با جوانی نو خواسته در خیمه گاهی به گفتگو و مجادله نشسته بود. آنان از شعر و فلسفه و از علوم و ملاحظات بشر سخن راندند تا جائی که مرد میان سال بر خلاف خیالات خود در باطن جوان، شخصی سرد و گرم چشیده […]
دوست می دارمت چون شب های زیبای تابستان و مهتاب درخشان کوهستان مانند لبخندی که بر لب عاشقان می نشیند تو را می خواهم هم سان نسیمی خنک که بر پیشانی ام می وزد ای که گواراتر از یک شراب نابی و شیرین تر از شهد گل های وحشی صحرائی تو را نجوا می کنم […]
در آن عصر دلگیر و در آن بلندای گاشربروم که به ناگه پایت لغزید و پر کشیدی هاتفی گشتی میان عاشقان دوران نهیبی سر زدی از جور زمانه؛ که ای رهروان پاک کوهستان منم لیلا زنی از کوهساران ایران سروشی گشته ام اکنون تا ندایی سر دهم من […]
این چه فسونی ست مرا تسخیر کرده و چون زنجیری به گردن به هر کجا می کشدم و رهایم نمی کند این عشق چو شمشیری بر گردن تیز و بران اما به ناز و غمزه ای به پیشم می راند من این عشق نا پالوده را که از کنج دلم می تراود با […]
همراهم؛ در هنگامه رویارویی با کوهستان به نجواهای درونت گوش فرا ده و دل بر آن بسپار زیرا با تو سخن های بسیار دارد هرگه بر صخره و سنگی، گام مینهی هر زمان که پای بر بلندای چکادی می گذاری و هر دم که نفست را با هوای کوهستان آکنده می کنی بدان که […]
چیستی و کیستی که هر دم در آن بلندا مرا نجوا میکنی به گوشم آوازهای دلنواز سرمیدهی و مرا به سوی خود میخوانی برایم قصهها میگویی و از عشق سخن میرانی من از با تو بودن و در آغوشت آرام گزیدن دگر نتوانم گریخت ای کوهستان ای مظهر پاکی و شادی ای آن […]