مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه) ـ خاطره سوم (قله پَلوار کرمان ـ نوروز ۱۳۶۳)
مطمئناً هر خاطرهای باید یا تلخ باشد یا شیرین تا در اذهان باقی بماند و همینطور باید مرور آن و اظهارش برای دیگران با تعیین هدفی مشخص باشد.
امسال که در چهلمین سال فعالیت کوهنوردی هستم، برآن شدم هر از چندگاه به مرور خاطرههای کوتاه و شنیدنی و البته آموزنده خود بپردازم تا شاید برای اهالی کوه و به ویژه برای اعضای جوانتر باشگاه کوهنوردی اسپیلت خواندنی و مفید واقع شود تا ضمن گذراندن دقایقی مفرح، درصورت امکان به اندوختههایشان نیز بیافزاید.
این خاطرات ممکن است قبل یا بعد و یا حین اجرای برنامه رخ داده باشند ولی مطمئناٌ همه آنها ارتباط مستقیم با ورزش کوهنوردی خواهند داشت.
نکته آخر این که درصورت امکان عکسی را هم که مرتبط با موضوع باشد در اختیار خوانندگان قرار خواهم داد.
با سپاس
ذ. حمیدی
مؤسس و مسئول باشگاه کوهنوردی اسپیلت
قله پَلوار (کرمان) ـ فروردین ۱۳۶۳، یادمان زندهیاد مهرداد قلیزادگان
طبق روال هر سال که در تعطیلات نوروز برنامههای طولانی را اجرا میکردیم، تصمیم گرفتیم در نوروز آن سال قله پلوار در منطقه ماهان کرمان را صعود کنیم.
پلوار قلهای مرتفع و به ارتفاع ۴۳۵۰ متر است که بخشی از مسیر صعود آن از میان دیوارهای میگذرد که نام آن را بعدها دیواره «مهرداد» گذاشتند.
یادم میآید در آن سال قبل از حرکت تیم، پدر حسین محبوب (سرپرست برنامه) به طور ناگهانی فوت نمود و برنامه در آستانه کنسل شدن قرار گرفت. اما بعد از مراسم خاکسپاری، با پیگیری ها و اسرار اعضای تیم بویژه مهرداد قلیزادگان، دوباره برنامه پاگرفت و ما بعد از چند روز دوباره بلیط قطار کرمان را تهیه و به طرف آنجا حرکت کردیم.
بعد از رسیدن به ماهان کرمان و یک شب ماندن در آنجا، به طرف روستای «دَرِبَر» در شرق ماهان رفته، شب دوم را در آنجا بسر بردیم و صبح روز بعد به طرف قله حرکت کردیم.
هوای آن روز سرد و ابری بود و بعد از حرکت ما باران شروع شد که در ارتفاعات تبدیل به برف شد.
حوالی ظهر بعد از عبور از دیوارههای مسیر که راهی سنگچین شده در میان آنها بود به یال زیر قله رسیدیم. در این هنگام بارش برف شدت گرفت و تبدیل به بوران و کولاک شد که تصمیم به بازگشت گرفتیم.
بعد از جمع شدن تیم به دور هم متوجه کمتحرکی و نشستن مهرداد قلیزادگان بر روی زمین شدیم. با صحبت کردن با او دریافتیم بسیار سردش شده و میزان هوشیاریاش نیز پایین آمده است.
بلافاصله کت پر یکی از بچهها را تنش کرده و با کمک هم بلندش کردیم که در این شرایط چند قدمی ما را همراهی کرد.
به علت صعبالعبور بودن مسیر و پر شدن برف در بین سنگها، حرکتمان بسیار کند بود. بعد از چند دقیقه مهرداد دیگر نتوانست ادامه دهد و تقریباً نقش بر زمین شد. در این موقع سرپرست برنامه ۲ نفر را به پایین و طرف روستا فرستاد تا کمک بیاورند. ما چند نفر هم با تلاش زیاد سعی کردیم هرچه سریعتر پیکر مهرداد را که دیگر کاملاً بیهوش شده بود از میان صخرهها عبور داده، به پایین برسانیم.
بعد از یک ساعت تلاش بیوقفه متوجه شدیم مهرداد تکان نمیخورد و متأسفانه درگذشته است.
با طنابی که داشتیم او را بسکت کرده، با سختی زیاد به پایین صخرهها رساندیم. بعد از آن او را بر روی برفی که بر روی شیبهایی که در موقع صعود خشک بود، کشانده تا اول دره حمل کردیم.
بعد از قراردادن مهرداد در «زیرسنگی» برزگی و سنگچین کردن رویش و با نزدیک شدن به تاریکی هوا به طرف روستا حرکت کردیم. در این هنگام اعضای دیگر تیم که از پایین میآمدند به ما رسیدند که به همراه خود کیسهخواب و آب گرم و غذا آورده بودند.
آنها وقتی خبر فوت او را شنیدند، مات و مبهوت شدند. همگی در تاریکی هوا در حالتی شوکزده و گیج به طرف روستا بازگشتیم.
الباقی داستان شامل رسیدن ما به روستا، خبر کردن ژاندارمها (نام نیروی انتظامی ویژه روستاها در آن زمان) و متعاقب آن، خبر دادن به خانواده قلیزادگان و حمل جسد او به تهران، مراسم خاکسپاری دردناکش و جلسه گزارش برنامه ما در حضور خانوده محترمش و مهمتر از همه خاطره برخورد بسیار متین و ارزنده آنها با ما که جوانان خام و بیتجربه آن زمان بودیم.
از سمت راست: جهانگیر چراتی ـ زنده یاد مهرداد قلی زادگان ـ فرهاد …. ـ مهدی شیرازی
عکاس: ذبیح ا… حمیدی (روستای دربر، روز قبل از صعود)
مهرداد قلیزادگان جوانی بود ۲۷ ساله و بسیار موقر و باشخصیت، دارای خانوادهای تحصیلکرده و محترم. یادم میآید تنها جمله ملالتآوری که از پدر او، موقعی که به کرمان آمده بود شنیدیم این بود که: «چرا هوا خراب بود، بالا رفتید؟!»
این سئوال هنوز در ذهن من تداعی میکند ……..
بعدها آگاه شدیم که مهرداد در کودکی دچار رماتیسم قلبی بوده است و به گفته پزشکان در سرمای وحشتناک آن روز عود کرده، به طور ناگهانی باعث ایست قلبی او شده بود.
متأسفانه در دوران کوهنوردی خود (چه از نزدیک و چه از دور) شاهد از دستدادن دوستان بسیاری در کوهستان بودهام که یادآوری هر کدام از آنها جز تأسف و درد و اندوه چیزی در روح و قلبم بجا نمیگذارد. تنها نکته مهم این است که شاید با مرور آنها بتوان از تجربیات خود جهت تکرار نشدنشان استفاده کرد.
ذ. حمیدی
آذر ۱۳۹۱
دسامبر 5th, 2012 at 8:29 ب.ظ
روانش شاد..یادش گرامی
خیلی غم انگیز بود
دسامبر 8th, 2012 at 10:43 ب.ظ
چه بی پروا روحش به سوی آسمان پرواز کرد…
متاثر شدم… روحش شاد
ژانویه 21st, 2013 at 10:05 ق.ظ
با سلام و تشکر از درج خاطرات کوهنوردی
بنده چند سالی بود که کوهنوردی میکردم البته بصورت مبتدی ، ولی از زمانی که خبر فوت مرحوم لیلا اسفندیاری رو شنیدم ناخودآگاه دلم بارانی شد و از اون موقع کوهنوردی رو جدی تر و منظم تر همراه با گروه کوهنوردی دالامپر اورمیه ادامه میدم . استفاده از تجربه بزرگان بیگمان میتواند در موفقیت هرکوهنوردی نقش بسزائی داشته باشد. از مطالب سایت باشگاه شما و خصوصاً خاطرات خیلی مفید واقع میشه.از زحمات تمامی عزیزان تشکر میکنم و برای تمامی همنوردان عزیزی که در میان ما نیستند از خداوند متعال طلب مغفرت دارم.
آوریل 20th, 2015 at 11:00 ب.ظ
روحشون شاد و یادشون گرامی خاطره خیلی غم انگیزی بود کوهستان با هیچ کس شوخی نداره و یک لحظه کوتاهی کردن در حق خودمون میتونه بزرگترین اسیب رو به ما وارد کنه.
فوریه 14th, 2016 at 11:00 ق.ظ
بسیار ناگوار بود این خاطره، روحشان شاد، گرچه مرگ در طبیعت از دید من لذت بخش ترین مرگ است، ولی دردی سنگین و عمیق را در میان دوستان، همراهان و خانواده به جا می گذارد. جناب حمیدی خاطراتتان بسیار تاثیر گزار هستند. بینهایت از شما سپاسگزارم.