مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه ـ خاطره ۱۲ (قله موستاق آتا ـ چین ـ مرداد ماه ۱۳۸۹)
مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه)
خاطره ۱۲: قله موستاقآتا ـ چین (مرداد ماه ۱۳۸۹)
مقدمه:
این خاطره را به بهانه اجرای برنامه موستاقآتا که از سه روز دیگر آغاز خواهد شد، مینویسم.
در این برنامه که مدیریت آن برعهده هیئت کوهنوردی استان تهران است، یک نفر از اعضای باشگاه اسپیلت حضور دارد که امیدوارم او به همراه تمام نفرات تیم به این قله مرتفع و زیبا صعود کنند.
(موستاقآتا در غرب کشور چین واقع شده و ارتفاع قله آن ۷۵۴۶ متر است.)
*****
دقیقاً ساعت ۴:۰۰ صبح روز سیزدهم مرداد ماه ۱۳۸۹، از کمپ ۳ به ارتفاع ۶۸۰۰ متر صعود نهایی را به طرف قله شروع کردیم. هوا بسیار سرد و گزنده بود، ولی آرامش و ستارههای پرفروغ و درخشان آسمان، نوید روزی بدون ابر و باد را برایمان داشت.نور هدلامپها مسیر حرکتمان را بر روی برف مشخص میکرد.
هر سه نفر به سختی ساعتی را در چادر استراحت و شب را به صبح رسانده بودیم.
به دلیل ارتفاع زیاد، خوابیدن یکی از معضلات اینگونه صعودها است.
کمبود اکسیژن باعث میشود مغز نتواند به راحتی از مرز میان بیداری و خواب گذشته و لختی بیارامد. عمل خوابیدن بیشتر استراحتی است که به جسم داده میشود. ولی مغز به این سادگیها به خواب عمیق فرو نمیرود….
قدمهایمان کوتاه و آرام بود. به دلیل سردی هوا هر چه سعی میکردیم نمیتوانستیم گرم شویم. پس بالطبع با سرما و بیخوابی و خستگی مبارزه کرده، امیدوار بودیم که هرچه زودتر آفتاب هستیبخش ما را در آغوش گرم خود گرفته و از کرختی و بیحالی رهایمان کند.
بعد از حدود ۳ ساعت آفتاب ما را یافت و انرژی مضاعفی نصیمان کرد ، جایی که ارتفاع گرفته بودیم و قلل بسیاری را میدیدیم و البته اسامیشان تا حدودی برایمان ناشناخته بود.
از اولین تیم جلوی خود گذشته ،میدانستیم که فقط یک تیم دیگر از کشور ژاپن ساعتی قبل از ما حرکت کردهاند و در حال صعود قله هستند.
حدود ۲ ساعت بعد، آن تیم را دیدیم که در حال بازگشت از قلهاند. با فاصلهای چندمتری بدون توقف ازهم گذشتیم و با تکان دادن دست و با بیان جملهای به آنها تبریک گفتیم.
چند دقیقه بعد نفر آخر آنها را دیدیم که با فاصله نسبتاً زیادی از همتیمیهایش در حال فرود از قله بود و ما با خیال اینکه حتماً با هماهنگی این فاصله را ایجاد کرده، به صعود خود ادامه دادیم.
در این قسمت من نفر آخر تیم بودم و هر سه آرام در ارتفاع بالای هفت هزار متر در حال نزدیک شدن به قله بودیم. وضعیت هوا عالی و جای هیچگونه نگرانی نبود.
هر سه برای اولین بار بود که طعم صعود در آن ارتفاع را میچشیدیم. به همین دلیل بسیار هیجانزده و در عین حال سرمست بودیم و چون مشکل جسمی نداشتیم از لحظه لحظه آن صعود لذت میبردیم. کرختی و خستگی از ما دور شده و شوق رسیدن به قله در وجودمان زبانه میکشید.
در این هنگام متوجه شدیم کسی به فاصله کمی در پشت ما در حال صعود است.
متعجب شده ، ایستادیم تا ببینیم او کیست. زیرا با تیم پشتسر خود فاصله زیادی داشتیم.
کمی نشستیم تا به ما برسد. در کمال حیرت دیدیم همان نفر آخر تیم ژاپنیها است که در حال صعود دوباره قله است. از او پرسیدیم: «میخواهی دوباره قله را صعود کنی؟ چرا با دوستانت به کمپ ۳ بازنگشتی؟» و او پاسخ داد: «مگر شما به طرف کمپ ۳ بازنمیگردید؟»
ما هاج و واج اول به هم نگاه کردیم و بعد به او، و گفتیم: «ما در حال صعود قله هستیم، نه فرود از آن ! یعنی شما تشخیص نمیدهی!؟»
بعد از دقایقی متوجه شدیم او به دلیل ارتفاعزدگی دچار توهم شده و وقتی ما را دیده، فکر کرده در حال فرود از قله هستیم، نه صعود آن و پشت سر ما حرکت کرده است.
بعد از شنیدن توضیحات ما کمی به خود آمد و متوجه اشتباهش شد و پرسید: «حالا چکار کنم؟» به او گفتیم: «اگر حالت خوب است می توانی با ادامه همینجای پاها به کمپ ۳ برگردی.» و او بدون معطلی به سبک ژاپنیها تشکری کرد و قبل از اینکه توضیحات بیشتری بدهیم از ما دور شد و ما به صعود خود ادامه دادیم.
حدود ساعت ۱۲:۰۰ به قله رسیدیم و شادمان و سرحال حدود ۴۵ دقیقه در آنجا ماندیم و عکس و فیلم گرفتیم…..
غرق در لذت و شادی بودیم. چه عظمت و شکوهی را میدیدیم که وصفناشدنی است. تا دوردستها و تاجایی که چشم کار میکرد کوه بود و سفیدی و ابر و آسمان….
گویی در سیاره دیگری به نظاره نشسته بودیم.
دلکندن از آن مکان با وجود خستگی و ناتوانی و شوق بازگشتن به زندگی عادی و به آغوش کشیدن این موفقیت بزرگ گویی برایمان کاری سخت و دشوار بود.
هر سه مایل بودیم تا آنجا که میشود در آن ارتفاع بمانیم و به آن حالت مستی ادامه دهیم. کسی از بازگشتن سخنی برزبان نمیآورد.
بعد از دقایقی راه فرود را در پیش گرفتیم و با نیم نگاهی به قله دریافتیم که آنجا جایی است برای فراتر از انسان بودن…..
۳ ساعت بعد به کمپ ۳ برگشتیم و خوشبختانه کوهنورد ژاپنی را دیدیم که به دوستانش پیوسته و با یادآوری آن رویداد از ما تشکر و قدردانی کرد.
با جمعآوری کمپ ۳ به طرف کمپ ۲ بازگشتیم (ارتفاع ۶۲۰۰) و قبل از غروب آفتاب به آنجا رسیدیم. آنقدر خسته بودیم که با خوردن اندکی غذا و آشامیدنی در کیسهخوابها فرو رفته و این بار برعکس شب قبل با خوابی دلپذیر، طعم شیرین این صعود را در وجودمان جاری و در اذهانمان تا ابد باقی گذاشتیم.
ذبیحاله حمیدی
۱۳۹۴٫۴٫۱۵
پینوشت:
دوستان گرامی میتوانند متن کامل گزارش صعود این قله را اینجا در همین سایت ملاحظه نمایند.
(همنوردان من در این صعود پروانه کاظمی و حمید محمودی بودند.)
جولای 7th, 2015 at 9:13 ق.ظ
به امید صعود شما در اینده نزدیک و خاطرات جدید
جولای 7th, 2015 at 9:57 ب.ظ
سلام و عرض ادب خدمت جناب حمیدی ، خاطره جالب و جذابی بود!
با ارزوی موفقیت و بهروزی برای شما.
جولای 8th, 2015 at 11:12 ق.ظ
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای دوستان در برنامه موستاق آتا…و همچنین کسب موفقیت شما و آقای محمودی در صعود به قله کورژنفسکایا،امیدوارم تجارب و خاطرات خوبی رو از این سفر برای ما به ارمغان بیاورید..
جولای 9th, 2015 at 12:50 ق.ظ
سلام آقای حمیدی. چه خاطره جالبی. باور کنید با قلم صمیمی شما خود را بر فراز قله موستاق حس کردم. امیدوارم به لطف خداوند یکتا سالهای سال سلامت باشید و باز هم از صعودهایتان با قلم صمیمیتان خاطره تعریف کنید و ما رو بر سر شوق بیاورید
جولای 9th, 2015 at 1:08 ب.ظ
درود بر شما
مثل همیشه از خوندن خاطرات شما لذت بردم
برای شما و آقای محمودی عزیزم و خانم کاظمی که واقعا باعث فخر زنان ایرانی هستن بهترین هارو از پروردگار مهربانم مب خواهم.
همیشه برفراز باشید
بهاران
فوریه 28th, 2016 at 10:43 ق.ظ
جناب حمیدی مثل همیشه نثر زیبای شما من را غرق در خاطراتتان کرد. امیدوارم روزی بتوانم در کنار شما چنین برنامه هایی را اجرا کنم.