گزارش مکتوب صعود سرکار خانم پروانه کاظمی به قله ۸۱۶۳ متری ماناسلو
طبق وعده داده شده قبلی ، سرکار خانم پروانه کاظمی فاتح قله ماناسلو در تاریخ سه شنبه ۱۳۹۰/٣/٢۴ با حضور در باشگاه اسپیلت به ارایه گزارش کاملی از برنامه صعود خود به قله ماناسلو در کشور نپال پرداختند .
متن کامل گزارش مکتوب این صعود که به قلم خودشان در اختیار وب سایت باشگاه قرار گرفته را می توانید در ادامه مطالعه بفرمایید :
پس من، مرا صعود افزار شد، سفر توشه و پای ابزار.
من ، مرا خورش بود و پوشش بود. به راهی سخت صعب، مرا بارکش بود به شانه های زخمین و پایکان پر آبله.
تا به استخوان سودم اش.
چندان که چون روح به سر منزل رسید از تن هیچ نمانده بود.
تن خسته ماند و رها شده؛
نردبان صعودی بی بازگشت ماند.
پس به نظاره نشستم
دور از غوغای آزها و نیازها و در پاکی خلوت خویش نظر کردم که بیشه ای باران شسته را می مانست…
شاملو
مختصری در باره ماناسلو یا کوه ارواح
نام حاضر در اصل سانسکریت و برگرفته از ماناسا به معنی روح است. ماناسلو کوه ارواح است. روستاییان این منطقه، قله ماناسلو را مکان زندگی کامبونگ (خدایی محلی) می دانند.
اولین تلاش برای اکتشاف روی این قله در سال ۱۹۵۰ توسط تیمی انگلیسی زیر نظر تیلمان انجام شد وسر انجام در ۱۹۵۶ پس از چندین سال تلاش سخت و مشکلات فراوان توشیو ایمانیشی و شرپا گیالزن نوربواز تیم ژاپن موفق به صعود این قله شدند. با صعود قبلی ماکالو همراه تیم فرانسه در ۱۹۵۵،گیالزن نوربو اولین فردی شد که دو قله هشت هزارمتری را صعود کرده بود.
در سال ۱۹۷۴ گروه بانوان ژاپنی مسیر اصلی را صعود کرد، اولین زنانی که به ماناسلو صعود کردند و اولین صعود یک هشت هزار متری توسط تیمی از زنان. اولین صعود زمستانی ماناسلو در زمستان ۸۴-۱۹۸۳ توسط یک تیم لهستانی انجام شد. درسال۲۰۰۰ اولین وتنها صعودانفرادی ماناسلو توسط کوهنورد فرانسویJean Christophe Lafaille انجام شد.
ماناسلو پس از اورست،چوآیو و دائولاگیری بیشترین صعودکنندگان هشت هزار متری های نپال را داراست اما پنجمین کوه هشت هزار متری پر خطر محسوب می شود. کوهنوردان زیادی در تلاش هایشان روی قله مرده اند. بدیهی است با ۱۵ کشته در حادثه وحشتناک ۱۹۷۲ ماناسلو سزاوار شهرتش به عنوان کوهی خطرناک هست. اگر هوای بد قله را در بر بگیرد، فلات گسترده قله جای ماندن نیست.
برگرفته از کتاب: On Top of the Worldنوشته Steve Richards
آماری مختصر راجع به صعود های ماناسلو تا بهار سال ۲۰۱۰ به روایت از :Himalayan Database
تعدادکل نفرات تلاش کننده روی قله 2072 نفر شامل۲۴۲شرپا، ۱۵۶ کوهنورد زن، ۱۶۷۴ کوهنورد مرد
تعداد کل صعود کنندگان ۴۲۱ نفر شامل ۸۸شرپا، ۳۰ کوهنورد زن، ۳۰۳کوهنورد مرد
تعداد افراد کشته شده ۶۱ نفر شامل ۱۲ شرپا، ۴ کوهنورد زن، ۴۵ کوهنورد مرد
تلاشهای ایرانی:
سال ۱۹۷۶ یک گروه ۸ نفره ایرانی به سرپرستی محمد کهبیز- محمد جعفر اسدی صعود قله
سال ۲۰۰۹ یک گروه ۴ نفره ایرانی به سرپرستی مهدی عمیدی- مهدی عمیدی صعودقله
مکان قرارگیری ماناسلو:
ماناسلو در ناحیه گورخا در شمال شرق شهر کاتماندو نزدیک به مرز تبت بین کوههای آناپورنا در شرق و لانگ تانگ در غرب واقع شده است. این قله در منطقه حفاظت شده زیست محیطی قراردارد و همچنین جزو مناطق تحت کنترل ومحصور شده امنیتی نیز می باشد. مسیر راهپیمایی دور ماناسلو یکی از زیباترین مسیرهای راهپیمایی هیمالیاست که از آراگات بازار به ارتفاع ۴۹۰ متر شروع شده وپس از گذر از گردنه ۵۱۰۰ متری لارکه در محلی به نام تونجه به قسمتی از مسیر راهپیمایی دور آناپورنا می پیوندد و در نهایت با رسیدن به بسی سار به ارتفاع ۷۶۰ متر خاتمه می یابد.
در اجرای موفق برنامه موستاق آتای باشگاه در سال ۱۳۸۹ با حضور آقایان حمیدی ومحمودی با استاد نجاریان آشنا و سعی در کسب تجربه از ایشان نموده با موافقت ایشان در برخی برنامه های آموزشی شان حضور یافتم. این مربی ارزنده بدون هیچ چشم داشتی، از آموزش(حتی از راه دور) دریغ ننموده ومن توانستم چکیده ای از تجارب گرانبهایی ایشان را کسب نمایم. به توصیه ایشان به تمرینات سالنی باشگاه سنگنوردی زیر نظر سرکار خانم رجبعلی پور روی آوردم که در همین جا از زحمات صادقانه این مربی گرامی سپاسگزاری می نمایم. تمرینات هفتگی و صعودهای تمرینی این مدت شامل دو روی تردمیل، صعود قله توچال، چند صعود دماوند و دیواره بیستون و قلل البرز مرکزی و… بود در فواصل این برنامه ها هر کجا که امکان تمرین وجود داشت پیگیرانه ادامه می دادم. متاسفانه بر اثر فشار های بی رویه سالهای قبل، با مشکل شدید زانو مواجه شدم. طبق نظر پزشکان متخصص باید کوهنوردی را برای حداقل برای ۶ ماه ترک می کردم. باز توصیه آقای نجاریان کارساز بود و من توانستم تمرینات موثری را با فیزیوتراپ آغاز کنم وبا تغییر نوع تمرینات خوشبختانه مشکل را پشت سر بگذارم.
در این زمان بحث برنامه هیات زنجان برای قله چوایو یا ماناسلو جدی شد و تصمیم گرفتم من هم با عقد قرارداد با شرکت سرزمین خورشید به مدیریت جناب آقای عمیدی کوهنورد ارزنده خراسانی در کنار تیم ایشان حضور یابم. در روزهای آخر مطلع شدیم که چند نفر دیگر مانند من مستقلا با شرکت سرزمین خورشید در حال عقد قرارداد هستند که در نهایت سه نفر از اراک(آقایان علی علیمحمدی و کریم نادعلیان و دکتر کیوان خوشخو که به علت تغییر در برنامه کاری شان مجبور به بازگشت از کاتماندو شدند) یک نفر از کرمان(مرحوم عیسی میرشکاری) و من راهی ماناسلو شدیم در کنار تیم هشت نفره زنجان که شامل این افراد می شد: آقایان مسعود بیات منش سرپرست تیم دکتر مسعود حمیدی پزشک، محمدحسن نجاریان مسئول فنی، علی بیات منش-حسین مقدم-مجتبی مقدادی-کریم بیگدلی و سعید کریمی اعضای تیم که طی دو سال اردو برگزیده شده بودند. از این افراد آقایان بیگدلی و کریمی مجوز شورای برون مرزی را نداشتند.
تدارکات غذایی به این گونه بود که تیم زنجان برای ۱۰ نفر وسیله تهیه کرده بود( قسمت زیادی از خرید به من در تهران محول شد) و چون نهایتا ۸ نفر بودند قرار شد من و مرحوم میرشکاری با پرداخت سهم خودمان از همان تدارکات استفاده کنیم. دوستان اراکی هم تدارکات شخصی خودشان را داشتند. تدارکات غذایی تیم ما و زنجان چند روز زودتر از طریق کارگو به نپال فرستاده شد.تیم زنجان دارای یک دستگاه بی سیم مادر و ۵ دستگاه بی سیم دستی و یک دستگاه تلفن ماهواره ای بودودوستان اراکی و مرحوم میر شکاری هم هرکدام یک دستگاه تلفن ماهواره ای داشتند. جمع ۱۳ نفره ما در هشت فروردین ۹۰ ۱۳ از طریق کشور قطر وارد کاتماندو پایتخت نپال گردید به غیر از مرحوم میرشکاری که ظاهرا به علت تاخیر در تصمیم گیری و نبودن جا در پرواز، روز بعد در نپال به ما ملحق شد.
کاتماندو پایتخت نپال شهری کاملا توریستی است.در بدو ورود به این شهر در یکی از معابر اصلی نوشته ای سنگی بر ساختمانی به چشم می خورد با این مضمون که" مهمان، خداست "و نپالی ها با رفتار مهمان دوستانه خود ثابت کننده این مدعا هستند چرا که درآمد عمده این مردم فقیر و مهربان از راه توریسم است و اینان به خوبی به این نکته واقفند.
کاتماندو معروف به شهر هزار معبد است، معابدی زیبایی همچون میمون ها، معبد بزرگ بودا، پاساپاتی و…. مذهب بودیسم در تمامی شئون زندگی مردم نپال سایه گستر است. دروغ در نزد آنان نکوهیده و راستی اصل اول زندگی آنان است. اعتقاد به لزوم صلح و آرامش جهانی از زیباترین خصلت هایی ست که نزد آنان یافتم. شادی درمذهب بودیسم جایگاه ویژه ای دارد و همواره در نقطه ای از شهر جشن هایی سرشار از رنگ را همراه سرود های مذهبی می دیدیم. استفاده از گل های رنگارنگ برای تزیین در همه جا چشم نواز است همان طور که حلقه های زیبای گل از طرف شرکت پرستیژ ادونچرز برای خوش آمدگویی ما در فرودگاه کاتماندو برگردنمان قرار گرفت و در هتل "وای شالی" مستقر شدیم.
صبح اولین روز اقامت آقای جیوان نماینده خانم الیزابت هاولی مورخ هیمالیا نوردی جهت گرفتن اطلاعات از گروه ما به دیدارمان آمد و سپس برای چک کردن قرارداد و تدارکات شرکت نپالی و همچنین باز بینی تدارکات غذایی ارسالی از ایران با اعضای تیم راهی شرکت شدیم. در آنجا من به عنوان مترجم در تمامی مراحل در کنار آقای نجاریان حضور داشته از نزدیک شاهد دقت و حساسیت بیش از حد ایشان در گزینش بهترین شرپاها و تجهیزات، انتخاب مسیری متفاوت برای بازگشت از سمت آناپورنا و دریافت حداکثر خدمات با حداقل قیمت ها بودم. شایان ذکر است که ایشان از ایران با بررسی سوابق شرپاهای متعدد، تعدادی شرپا را قبلاگزینش کرده بودند که در نپال به علت حضور برخی از آنان در برنامه های دیگر مجبور به جایگزین کردن شدند. در نهایت یک تیم شرپای بسیار قوی به همراه تیم آشپزخانه مجربی همراه ما شد. تیم شرپای ما شامل ۶ شرپا به نام های: نیما(سردار شرپاها)، پمبا، لاکپا، ایمان، تندی و کیلاش بود که تیم هشت نفره زنجان هزینه سه شرپا، تیم دو نفره اراک 2 شرپا و من و مرحوم میرشکاری هزینه یک شرپا را پرداختیم.
روز بعد با رفتن به وزارت توریسم نپال کارهای مربوط به دریافت مجوز ورود به منطقه و صعود و معرفی افسر رابط تیم انجام شد و در جلسه معارفه ای که عصر همان روز در هتل با حضور کلیه افراد، آقای پاراجولی، شرپاها و آقای رمضان پور نماینده شرکت سرزمین خورشید برگزار گردید بر این نکات تاکید گردید و همگی افراد آن را تایید نمودند که با توجه به این که چهار نفر آزاد در کنار تیم زنجان قرار گرفته اند و برای هماهنگی بیشتر همگی نهایت همکاری را مبذول دارند. اذعان شد که گرچه پزشک تیم زنجان قانونا حق دستور دادن به اعضای آزاد را ندارد ولی تشخیص های خود را به افراد توصیه خواهد کرد و همگی پذیرفتیم که مطیع دستورات پزشک باشیم. شرپاها در اختیار تیم باشند و جداسازی صورت نگیرد. در مورد تهیه اکسیژن تصمیم گیری شد که در نهایت تیم زنجان قرار شد دو ست(هر ست یک رگلاتور و ۲ کپسول اکسیژن) آقای نادعلیان و من هر کدام یک ست از طریق شرکت تهیه نماید.
قرار حرکت از کاتماندو برای فردا صبح گذاشته شد و باقیمانده روز به تکمیل کسری های وسایل از بازار گذشت.
روز شمار برنامه
روز اول 8/1/90 رسیدن به کاتماندو- استقرار در هتل
روز دوم و سوم 10و۹/۱/۹۰ اقامت در هتل- هماهنگی با شرکت
روز چهارم 11/1/90 حرکت از کاتماندو با میدل باس به سمت آراگات- شب مانی در آراگات ۴۹۰ متر
روز پنجم 12/1/90 آغاز پیاده روی- شب مانی در خورسانی باری ۷۳۰ متر
روز ششم 13/1/90 روز دوم راهپیمایی- شب مانی در ماچاکولا ۹۰۰متر
روز هفتم 14/1/90 روز سوم راهپیمایی- شب مانی در جاگات ۱۳۳۰متر
روز هشتم 15/1/90 روز چهارم راهپیمایی- شب مانی در دنگ ۱۸۸۰ متر
روز نهم 16/1/90 روز پنجم راهپیمایی- شب مانی در نامرونگ ۲۶۰۰ متر
روز دهم 17/1/90 روز ششم راهپیمایی- رسیدن به روستای ساماگون۳۵۰۰ متر
روز یازدهم 18/1/90 استراحت در ساماگون
روز دوازدهم 19/1/90 اقامت اجباری در ساماگون به علت اعتصاب باربرها
روز سیزدهم 20/1/90 حرکت به سمت کمپ اصلی- اقامت در کمپ اصلی ۴۸۷۰ متر
روز چهاردهم 21/1/90 استراحت در کمپ اصلی
روز پانزدهم 22/1/90 مراسم دعا در کمپ اصلی
روز شانزدهم 23/1/90 صعود به کمپ اول با ارتفاع ۵۷۵۰ متر و بازگشت به کمپ اصلی
روز هفدهم 24 تا ۲۶/۱/۹۰ استراحت در کمپ اصلی به علت هوای خراب
روز بیستم 27/1/90 صعود به کمپ یک و شب مانی
روز بیست و یکم 28/1/90 صعود به کمپ دو به ارتفاع۶۳۰۰ متر و شب مانی
روز بیست و دوم 29/1/90 بازگشت به کمپ اصلی در هوایی طوفانید
روز بیست و سوم تا بیست وپنجم 30 تا ۴/۲/۹۰ استراحت اجباری در کمپ اصلی در هوایی خراب
روز بیست و ششم 2/2/90 صعود و برگشت شرپاها از کمپ اصلی به کمپ یک
روز بیست وهفتم 3/2/90 صعود شرپاها به کمپ یک و شب مانی
روز بیست و نهم 5/2/90 صعود به کمپ یک و شب مانی
روز سی ام 6/2/90 صعود به کمپ دو و شب مانی
روز سی و یکم 7/2/90 صعود به کمپ سه در ارتفاع ۶۸۰۰ متر و شب مانی
روز سی و دوم 8/2/90 صعود به کمپ چهار در ارتفاع ۷۴۰۰ متر و شب مانی
روز سی و سوم 9/2/90 صعود به قله ۸۱۶۳ متر ماناسلو در ساعت ۲۰/۱۵ و بازگشت و شب مانی در کمپ چهار
روز سی وچهارم 10/2/90 بازگشت کل تیم و شب مانی در کمپ سوم" پرواز عیسی میر شکاری"
روز سی و پنجم 11/2/90 بازگشت به کمپ اصلی
روز سی و ششم تا سی وهشتم 12 تا ۱۴/۲/۹۰ اقامت در کمپ اصلی
روز سی و نهم 15/2/90 بازگشت از کمپ اصلی به روستای ساماگون
روز چهلم 16/2/90 بازگشت به کاتماندو با چرخبال
روز چهل و یک تا چهل و پنجم 21-17/2/90 کاتماندو انجام کارهای اداری ترخیص مرحوم میرشکاری
روز چهل وششم 22/2/90 پرواز کاتماندو-دوحه ۳۰/۸ شب و دوحه- تهران ۳۰/۱
روز چهل و هفتم 23/2/90 فرودگاه تهران ساعت ۵ صبح
مسیر صعود ما همان مسیر نرمال یعنی رخ شمال شرقی بود به همین منظور می باید با یک راهپیمایی طولانی به روستای ساماگون می رسیدیم. مسیر راهپیمایی تا ساماگون بسیار زیبا و دارای چشم اندازهای متفاوتی بود. در این مسیر فراز و فرودهای بیشمار گاه ما را به اوج تپه ای می کشاند و گاه به بستر رودخانه به گونه ای که در طی روز اول ۲۴۰ متر و روز دوم تنها 170 متر ارتفاع گرفتیم.
مناظر زیبای روستاهای کوهستانی، مردم خون گرم ، مهربان و فقیرو لبخندی که همواره بر لبانشان بود، کودکان دوست داشتنی و بسیار مودب، زنان باربری که همپای مردان به حمل بارهای سنگین در مسیرهای سخت مشغول بودند، دیدن هنرهای زیبای دستی نزد مردمی که به سختی برای گذران زندگی در تلاش اند و در نهایت چشم انداز کوههای وحشی و بکر منطقه گورخا که تعدادی از آنان صعود نشده باقی مانده اند از ویژگی های این مسیر بود.
با رسیدن به روستای ساماگون به پیشنهاد آقای نجاریان به منظور استراحت بیشتر همچنین تجدید قوا تصمیم گرفته شد در یک مهمانخانه (که در نپال لوژ نامیده می شود) اقامت نموده بارها برای حرکت به کمپ اصلی آماده شوند. قابل ذکر است که باربران مناطق دیگر حق فعالیت در محدوده روستا تا کمپ اصلی را ندارند و این حق منحصرا در اختیار باربران روستاست و باید در روستا باربران را تعویض کرد. در روزی که موعد حرکت بود بر اثر بارش برف باربران با اتحادی همگانی تصمیم گرفتند به بالا حرکت نکنند و کار را به فردا موکول نمایند. ما نیز به ناچار تبعیت کردیم. جالب توجه اینکه روز بعد علیرغم هوای خراب آنها با شادی بر سرکار خود حاضر و در زیر ریزش برف، بارها به کمپ اصلی منتقل وشادمانه بازگشتند! طی اقامت در روستا با گروهی از کشور چک آشنا شدیم که تعدادی از آنان فقط برای راهپیمایی دور ماناسلو و هفت نفرشان برای صعود قله آمده بودند. در بین آنان فردی بود که چند سال قبل در تلاشی زمستانه روی ماناسلو ناموفق بازگشته بود.اینان افرادی قوی بودند و تصمیم به صعود بدون شرپا را داشتند. جالب اینکه در برخوردهای اولیه از طرف گروه ما جدی گرفته نشدند وحتی به درخواست آنان مبنی بر نشستی برای هماهنگی بیشتر در امور صعود توجهی نشد.
مسیر روستا به کمپ اصلی، از زیباترین مناظر کوهستانی بهره می برد: دریاچه بزرگ و نیمه یخ زده، برج های بزرگ یخی، ریزش پیاپی بهمن های مهیب، استراحتگاه های باربران که با پرچم های مذهبی تزیین شده بود و… در نهایت زیر بارش برف و در هوایی مه آلود به کمپ اصلی رسیدیم ودر طی این روز و روز بعد در بلندترین نقطه ممکن کمپ بزرگ گروه ما شامل دوازده تخته چادر تک نفره برای اعضا، یک تخته چادر برای شرپاها، یک چادر بزرگ غذاخوری، دو چادر آشپزخانه و انبار، یک تخته چادر برای تیم آشپز خانه دو تخته چادر دستشویی و یک تخته حمام شهرک ما را تشکیل داد. چند ساعتی به کنترل ابزار فنی و انجام تغییرات لازم در آنها و حتی تنظیم کرامپون ها با نظارت آقای نجاریان و دکتر حمیدی گذشت. هوای کمپ اصلی اکثرا از قانون ثابتی پیروی می کرد: صبح ها آفتاب سوزان و از ظهر به بعد بارش برف سنگین و سرمای استخوان سوز! مگر در روزهایی که بارش برف پیوسته بود. در روزهای اقامت در کمپ اصلی بارها مجبور به بیرون آوردن چادرهایمان از زیر برفی که آنها را کاملا مدفون می ساخت شدیم.آشپز با تجربه ما سانتا که در اکسپدیشن هایی زیادی حضور داشت کمپ اصلی ماناسلو را از نظر حجم برف و یخ و عدم دسترسی به آب بی نظیر می دانست چنانکه در طی حدود یک ماه حضور ما در منطقه،رنگ خاک را ندیدیم و پس از برنامه و فرود به روستا از گام گذاشتن بر خاک شادمان می شدیم.
پس از انجام مراسم دعای مذهبی توسط لاما یا همان روحانی معبد بزرگ روستا، در جلسه ای با حضور اعضای تیم مجددا مسئله چگونگی فعالیت افراد آزاد در کنار تیم زنجان مطرح و همگی ما (افراد آزاد) مجددا تاکید کردیم که گوش به فرمان توصیه های پزشکی دکتر و دستورات سرپرست و مسول فنی تیم خواهیم بود و در صورت تشخیص آنان، از ادامه صعود منصرف خواهیم شد. در ضمن نکاتی مربوط به چگونگی استفاده از شرپاها مطرح که با تصمیم جمعی مقرر شد صرف نظر از اختلاف میزان پرداختی افراد برای شرپاها، همه شرپاها در اختیار کل گروه باشند و در امور بازگشایی مسیر و ثابت گذاری و حمل بارها شرکت نمایند و همگی در استفاده از شرپاها برابر باشند فقط آقای نادعلیان اظهار داشتند فقط در سیکل آخر و برای صعود قله از کمپ چهار شرپای اختصاصی خود را در کنارشان می خواهند و موافقت شد. که همه ی این تصمیم ها بیشتر به علت این بود که ما اولین تیم فعال منطقه بودیم و فشار کاری روی شرپاهای ما زیادتر بود. با توجه به این مطلب و تدارکات بسیار سنگین مان، پذیرفتیم در حمل بارها سهیم باشیم به گونه ای که در برخی مراحل با کوله های حدود ۲۰ کیلوگرمی صعود می کردیم. فقط تیم کره زودتر از ما به منطقه آمده بود که روند صعودشان بسیار کندتر از ما بود چون بخشی از نیرویشان برای عملیات جستجو برای یافتن دو هموطنشان که دو سال قبل در طی صعودی آلپی به علت سقوط بهمن درگذشته بودند، مصرف می شد.
روز بعد با صعود به کمپ یک برنامه جدی آغاز شد. در طی مسیر از مناطق بهمن گیر زیادی با احتیاط لازم رد شدیم و در طی مسیر مسئول فنی تیم باز از آموزش نکات فنی به همه افراد تیم دریغ ننمود. زیر کمپ یک درگیری با صخره ای به طول حدود۵۰ مترفنی ترین قسمت این مرحله بود که صعود بدون استفاده از طناب ثابت و یومار امکان پذیر نبود.کار ثابت گذاری را شرپاهایمان که صبح زودتر از ما حرکت کرده بودند انجام داده بودند. صعود به کمپ یک در اولین حرکت حدود ۵ ساعت زمان برد. در کمپ یک پس از برپایی یک چادر اقدام به بارگذاری نموده، پس از ساعتی استراحت به کمپ اصلی بازگشتیم. چادر انبار ما روزهای بعد زیر انبوه برف مدفون شد و شرپاهایمان با تلاش و مهارت بسیار موفق به کشف و نجات وسایل شدند.
پس از یک روز استراحت در کمپ اصلی قصد انجام دور دوم هم هوایی را داشتیم که به علت هوای نامناسب برنامه دو روز به تاخیر افتاد. روز سوم به کمپ یک رفته در آنجا شب مانی نمودیم. لازم به ذکر است علیرغم هم هوایی مناسب تعدادی از نفرات جهت استراحتی مطلوب و رهایی از سر درد به قرص مسکن پناه آوردند.
روز بعد در هوایی مطلوب راهی کمپ دوم شدیم. مسیر بین کمپ یک به دو را می توان یکی از خطرناکترین قسمت های این صعود به حساب آورد. مسیری با شکاف های یخی پنهان و آشکار، برج های متزلزل که هر لحظه امکان فرو ریختنشان هست، دهلیز های بهمن گیر پر شیب ، قدم گذاشتن بر توده های در هم یخ و برفی که مشخص نیست در زیر آنها چه چیزی منتظر ما است و شیب های نفس گیر از جمله ویژگی های این مسیر است.
طی هشت ساعت و با صعودی بسیارآرام به کمپ دوم رسیدیم. در این بین برخی افراد به توصیه های مسئول فنی (نجاریان)توجه نکرده با سرعت بیشتر حرکت کردند(از جمله مرحوم میر شکاری) که نتیجه آن شبانه با بروز برخی علایم ارتفاع زدگی در کمپ ۲ پدیدار شد که دکتر اقدام به تجویز دارو و برای برخی تزریق دگزامتازون نمود.
در تمام طول شب با بارش برف و باد مواجه بودیم و با شدت گرفتن آن در صبح و شکستن و پاره شدن دو چادر اقدام به فرود به کمپ اصلی نمودیم.گزارش هواشناسی حکایت از چند روز هوای بد را داشت.
در کمپ یک چادر شرپاها که شامل مقداری از لوازم فنی و تجهیزات آنان نیز بود توسط باد کنده و برده شده بود. به علت هوای خراب و احتمال خسارت بیشتر،کلیه کمپ ها در زمان بازگشت برچیده شد.
با برگشت ما به کمپ اصلی یک دوره هوای خراب بر منطقه چیره شد به طوری که ما را به مدت یک هفته در کمپ اصلی زمین گیر کرد.در این مدت تیم دیگری از ایران به سرپرستی دکتر بهپور و حضور آقای هاشمی از تهران و آقای معانی از اردبیل و یک خانم هلندی به کمپ اصلی رسید که با پیشنهاد آقای نجاریان در زیرکمپ ما مستقر شدند.
پس از بهبود شرایط هوا برای سیکل سوم و در واقع سیکل آخر راهی کمپ یک شدیم. با برقراری مجدد کمپ وشب مانی در آنجا صبح روز بعد راهی کمپ ۲ شدیم. قرار شد مقداری از بار خود را به شرپاها داده تا سبک بارتر صعود کنیم اما چون حجم این بارها بسیار زیاد بود مقداری به افراد بازگردانده شد که بر سر این مقدار بار برگشتی بحث هایی در گرفت و دلخوری هایی بین اعضا ازهمان جا آغاز گردید. در مسیر مقداری از ثابت گذاری نابود شده بود که روز قبل با فعالیت مجدد شرپاهای ما مسیر بازگشایی شده بود.
پس از شب مانی در کمپ دو صبح روز بعد راهی کمپ سوم شدیم تا پس از لمس کمپ ۳ به کمپ دو بازگشته برای صعود نهایی آماده شویم مسیر کمپ۲ به ۳ ساده ترین قسمت این برنامه به حساب می آید. که تنها یک شکاف را شامل بود و بقیه مسیر دارای شیب های خسته کننده بود.کمپ سوم در تنها مکان ایمن آن ناحیه پر باد و بهمنی در زیر نقاب بزرگی بر پا شده بود. پس از رسیدن به کمپ با دریافت گزارش هواشناسی دریافتیم که بیش از دو یا سه روز هوای خوب نخواهیم داشت. با مشورت هایی که در بین گروه انجام گرفت و با توجه به افت بدنی عمومی بازگشت مجدد به کمپ اصلی منتفی، قرار بر این شد که در صورتی که اکثریت توان صعود داشتند بالا بروند و افرادی که احساس ناتوانی می کنند به پایین برگردند که همگی اعلام آمادگی کردند. در این کمپ دکتر حمیدی مطابق معمول به بررسی وضعیت افراد پرداخت و به آقای نادعلیان و مرحوم میرشکاری توصیه نمود از ادامه صعود منصرف گشته به پایین بروند که علی رغم توافقی که در شهر و همچنین در کمپ اصلی مبنی بر اطاعت ازتوصیه های پزشک شده بود، این دوستان به صعود خود ادامه دادند. درزمان استراحت و آماده شدن برای فردا در کمپ ۳ به ناگهان توسط بیسیم با دستور سرپرست تیم زنجان که در کمپ ۲ مستقر بود مواجه شدیم که به پزشک دستور توقف همراهی تیم و بازگشت به پایین را می داد. با توجه به آمادگی جسمانی خوب دکتر و توان او نه تنها در همراهی بلکه کمک های پزشکی و فنی به تیم، همه ما بهت زده شدیم و اصرار آقای نجاریان هم در لزوم همراهی دکتر با گروه حتی به مسئولیت شخص ایشان مفید واقع نشد و صبح روز بعد ما راهی کمپ ۴ و دکتر در خلاف جهت گروه راهی کمپ دو گردید!
فاصله طولانی کمپ سه به چهار شامل شیب های تندو نفس گیر بود و سرعت کم ما سبب شد در تاریکی به کمپ ۴ در ارتفاع ۷۴۰۰ برسیم. در این زمان کولاک شروع شده بود و در قسمت های انتهایی مسیر کاملا بر روی بلورهای یخ حرکت می کردیم. به فاصله کمی قبل از کمپ چهار پیکر یخ زده کوهنورد ژاپنی که ۹ سال قبل در آن نقطه نشسته بود و دیگر هرگز برنخواسته بود در آن کولاک تصویر اندوهگینی در خاطرمان باقی گذاشت.
با رسیدن به کمپ چهار با ۴ چادر که توسط شرپاها برپاشده بود مواجه شدیم: یک چادر اسنو بوند فرینو و سه چادر نورث فیس معمولی که در کمپ اصلی و سایر کمپ ها برپا شده بود گرچه طبق قرار ما چادرهای کمپ چهار می بایست دو چادر اسنوبوند و ۱ چادر از برند دیگری ولی معادل آن می بود. بچه های تیم زنجان به جز آقای نجاریان چادر اسنوبوند را برگزیدند. شرپاها همگی در یک چادر جای گرفته بودند و سهم من و آقای نجاریان و مرحوم میرشکاری ودوستان اراکی دو چادر دیگر شد که در یکی من، مرحوم میرشکاری و آقای نجاریان و در دیگری دوستان اراکی مستقرشدند. یکی از مشکلاتی که ما در این برنامه با آن مواجه شدیم خراب شدن سر اپی ها و درست کار نکردن آنها بود بطوری که ما در کمپ چهار بدون سر اپی مانده بودیم گرچه به تقاضای آقای نجاریان شرکت سر اپی اضافه فرستاده بود. در کمپ چهار آقای نجاریان برای بررسی وضعیت بچه های زنجان به چادرشان رفت و یک سر اپی هم از آن ها گرفت.کمی چای موجود در فلاسک مرا همراه کمی شکلات سه نفری خورده، مشغول استراحت شدیم.آقای نجاریان پیشنهاد درست کردن سوپ را داد که ما تمایلی نداشتیم و انجام نشد. در تمام طول شب باد می وزید به طوری که سردار نیما خواست تا زمان حرکت صبح را به امید بهتر شدن هوا کمی عقب بیندازیم و نیز با تعداد کمتر و سریع تر حرکت کنیم. در نهایت ساعت ۲ صبح شروع به آماده شدن کردیم، جرعه ای آب گرم و اندکی تنقلات و زمان که به سرعت می گذشت و باید در خارج از چادر آماده رفتن می شدیم: پوشیدن کرامپون و هارنس و لوازم فنی و چک کردن آنها و نیز اتصال نفرات با طناب بین نفر و ایجاد صفی مرتب و با فاصله های دقیق. چندین بار به مرحوم میرشکاری که مثل ما بیدار در چادر نشسته بود گفتم که سریعتر آماده شود ولی نه ابراز شکایت از حالش داشت و نه آماده می شد. رفتارش به گونه ای بود که حتی ذره ای هم احتمال نمی دادیم که دچار مشکلی باشد و یا زمینه بروز مشکل خاصی در او وجود دارد. حتی یک بار بلند شد و به بیرون چادر رفت و برگشت. پس از بارها اصرار، من به ایشان گفتم شاید قصد صعود نداری که سریعا گفت: نه، می آیم. تنها کمی خواب آلود به نظر می آمد که با توجه به شرایط سختی که در کمپ یخ زده وپر باد چهار همه را دچار بی خوابی کرده بود در ساعت ۲-۳ صبح برای همه ما طبیعی بود. به بیرون از چادرآمدیم و همه مشغول آماده شدن بودیم. آن قدر درگیر بودیم که هیچ یک از نفرات گروه و حتی نیما سردار شرپاها و پمبا شرپایی که نقش پدر گروه را داشت و همواره نفرات را شمارش می کرد از عدم حضور این عزیز آگاه نشدند و در واقع هیچ کس تیم را چک نکرد. حتی سرپرست که در کمپ دو در مکانی به مراتب امن تر و آسوده تر از ما قرار داشت نپرسید که چه کسانی به قله می روند و چه کسانی در کمپ مانده اند؟ آقای نادعلیان از اراک هم که شب قبل در رسیدن به کمپ ۴ بسیارکندتر از دیگران عمل کرده بود از چادر بیرون نیامده بود و درکمپ مانده بود و صبح بدون چک کردن کمپ با شرپای اختصاصی اش کمپ را رو به پایین ترک کرد. قابل ذکر است که بر خلاف توافق های انجام شده ایشان در همان ابتدای سیکل سوم از حمل بار ابراز نارضایتی کردند و در کمپ ۲ با در اختیار گرفتن شرپای اختصاصی با کوله سبک صعود می کردند در حالی که بقیه شرپاها (۵ نفر) همچنان به صورت تیمی تا قله در خدمت کل گروه بودند.
ساعت ۴ صبح بود که حرکت آغاز شد. با توجه به اکسیژنی که از قبل تهیه کرده بودیم، دو نفر از تیم زنجان و من با اکسیژن شروع به حرکت کردیم. وزن ماسک و رگولاتور و کپسول حدود ۴ کیلوگرم بود. چون من با توجه به کندی تیم نیاز به اکسیژن را چندان احساس نمی کردم، از حداقل درجه ممکن استفاده کرده ولی امتیاز بسیار خوب آن محافظت از دهان و بینی بود.
مسیر از کمپ چهار ابتدا با شیبی یخ زده و تند آغاز و وارد فلاتی با شیب کم اما کاملا یخی می شد. از همان ابتدای مسیر شکاف های یخی کم و بیش افراد را درگیر می کردند بخصوص آقای نجاریان که در آن قسمت جلودار بودند و در یکی از این شکاف ها بر اثر اصابت کرامپون آسیب دیدندکه ما تا بعد از صعود چیزی از صدمه و لنگیدنشان احساس نکردیم.
مسیر کم کم تبدیل به شیب های طولانی شد و سرعت افراد کم و کمتر تا جایی که با هر یک یا دو قدم می ایستادند. در سطحی شیب دار و بسیار خطرناک بودیم بدون طناب ثابت، چون اولین تیم بودیم و شرپاهایمان هم از کمپ ۴ بالاتر نیامده بودند.
در شیبی خطرناک حسین مقدم که در طناب بالایی بود و خود را ظاهرا برای تصویر برداری از طناب جدا ساخته بود ناگهان لیز خورد و به سرعت از بالای سر ما گذشت و با خوش شانسی هر چه تمام تر حدود ۵۰ متری پایین تر متوقف شد. یکی از کوهنوردان چک که به ما رسیده بود سریعا به سمت او اقدام به فرود کرد و برای امداد به سمت وی رفت. او یکی از افراد گروهی بود که در روستا دیده بودیم وگروه قدرتمند ما با تبختر از هم فکری با آنان امتناع کرده بودند.آقای نجاریان هم با آزاد کردن طناب خود پس از کوهنورد چک به نزدیکی حسین مقدم رسید. خوشبختانه حسین مقدم به طرز معجزه آسایی آسیب ندیده بود و پس از زمان کوتاهی توانست برخیزد. اما این حادثه و در پی آن ایمن کردن این قسمت از مسیر حدود۵/۱ ساعت زمان گرفت.
از اینجا تا قله راه زیادی نمانده بود اما افراد بی توان بودند حتی کسانی که از اکسیژن استفاده می کردند و در شیب های خطرناک برای استراحت می ایستادند که با اعتراض شدید پمبا مواجه می شدند.در کل مسیر ۲ تن از شرپاها در جلوی گروه و سه تن باقی مانده در وسط و انتهای گروه حرکت می کردند. من به عنوان مترجم گروه در این قسمت رابط بین شرپاها و تیم بودم و باید مرتب فریادهای پمبا که اینک جلودار گروه بود را به دیگران انتقال می دادم که: سریع تر و اینجا خطرناک است، نایستید و… به گونه ای که هر لحظه باید ماسک را برداشته و دوباره می گذاشتم تا در نهایت از خیر آن گذشته و شیر رگلاتور را بستم. کمی پایین تر از قله شیب بسیار تندو خطرناکی بود این شیب تند را جلودارمان پمبا ثابت گذاری کرد و من پس از او پای بر قله نهادم و بقیه افراد به مرور به قله رسیدند. قله ماناسلو از سه برج کنار هم تشکیل شده که ما در کنار برج وسطی سطحی یافتیم که تمامی گروه به سختی می توانست در آن جا بگیرد. ارتباطی توسط بی سیم با دکترحمیدی داشتم که به علت کمبود باتری زود قطع شد. فقط توانستم خبر صعود گروه را به ایشان بدهم. آقای نجاریان چندین بار از من خواست تا از سردارمان بپرسم مکان مناسب برای عکس قله کجاست و او به دفعات تکرار کرد همین جا که ایستاده اید و شادی قله آغاز شد… ساعت حدود ۲۰/۳ بعد از ظهر روز نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ سرود ای ایران روی قله ماناسلو بر زبانمان جاری شد. شنیدن این سرود همواره وجود هر ایرانی را به رعشه در می آورد اما بر اوج قله ها به گونه ای دیگر است و طنین این سرود ملی در ماناسلو چه زیبا بود.
احساس وصف ناپذیری بود، آن همه تلاش و سختی به ثمر نشسته بود: نه یک گروه که ایران بر بلندای یکی از قلل مرتفع جهان ایستاده بود. خوشحال بودم که به عنوان نماینده ای از زنان ایرانی توانسته بودم قدم بر این مکان مقدس بگذارم و نیزشادمان بودم که با استقامت توانستم ذره ای از زحمات بی شمار استاد گرامی آقای نجاریان را پاسخ بگویم.
کوهنورد چک هم که کمی پس از ما پا برقله گذارد(گرچه می توانست زودتر برسد ولی به طور واضحی رعایت احترام را کرد چون تمام مسیر را گروه ما باز کرده بود). آقای نجاریان از من خواست مجددا از وی بابت تلاش در امداد برای آقای مقدم تشکر کنم. ظاهرا وی در تماسی که از روی قله با تلفن ماهواره ای داشت خبر صعود ما را داد به طوری که سایت های خارجی سریعا از صعود ما مطلع شدند.
روی قله مسئول فنی تیم به من تاکید نمودند به سردار تیم تفهیم نمایم که وی همگی افراد تیم را سالم در کمپ چهار از ایشان می خواهد و باید نهایت دقت خود را هنگام فرود مبذول دارد و انصافا این چنین شد و تا پایان مسیر که در تاریکی به کمپ ۴ رسیدیم شرپاها هر لحظه مراقب همه بودند به طوری که چندین بار افراد را از شکاف هایی که ناگهان پیش رویمان گشوده می شد نجات دادند. و حساسیت آقای نجاریان شاید ترس از برنامه های قبلی چون ماکالو بود که شرپاها تیم را رها کرده بودند.
حدود ساعت ۸ شب خسته به کمپ ۴ رسیدیم. در کمال تعجب دیدیم که مرحوم میرشکاری هنوز در چادر است و لرز دارد. آقای نجاریان با بیسیم با دکتر تماس گرفتند و دکتر دستور چک کردن برخی علایم را دادند و دستور دارویی و در صورت حاد بودن علایم تزریق دگزامتازون را دادند که در آن مرحله با توجه حاد نبودن علایم می بایست دارو به وی داده می شد. تماس بیسیم هم قطع شد و ما تا صبح روز بعد هیچ تماسی نتوانستیم با دکتر داشته باشیم. آقای نجاریان برای آوردن کیف امداد که شرپاها به بالا آورده بودند نزد آنها رفت که اظهار داشتند کیف نزد بچه های زنجان است. ایشان به چادر بچه های زنجان رفته و ضمن اعلام حال بد عیسی کیف امداد را با خود آورد. دارو طبق دستور پزشک داده شد پس از مدتی حال مرحوم میرشکاری رو به وخامت رفت و بی قراری می نمود به طوری که تزریق به ایشان مشکل بود. آقای نجاریان با صدا زدن افراد کمک خواست ولی پس از چندین بار تنها کسی که برای کمک آمد آقای علی محمدی از اراک بود که در چادر دورتری نسبت به ما قرار داشت. با کمک ایشان دگزا تزریق شد و کمی بعد حال عیسی بهتر می نمود طوری که در پاسخ آقای نجاریان که برای سنجیدن هشیاری او گفتند "عیسی نامزدت زنگ زده بود" با نگرانی پاسخ داد و چند کلامی راجع به تماس نامزدش از آقای نجاریان پرسید. باز ما بودیم و مشکل سر اپی. تشنگی خودمان یک طرف و حال بد عیسی در طرف دیگر. با سر اپی قرضی از بچه های زنجان به زحمت کمی آب جوش آوردم که به علت رفت وآمد های زیاد چادرمان ۲ بار واژگون شد ولی بار سوم نهایتا توانستم کمی آب ولرم تهیه کنم. حدود ساعت ۵/۹ یا ۱۰ بود که تلاش های مکرر برای برقراری تماس با بیسیم کمپ دو شکست خورد.آقای علیمحمدی با تلفن ماهواره ای خود سعی در تماس با تلفن آقای بیات منش نمود که آن هم خاموش بود در نهایت ایشان دست به دامن پزشکان اراکی شدند و با کمک همسر گرامیشان در اراک پس از مدتی جستجو پزشکی آشنا را یافتند و ایشان با توجه به علایم عیسی دستور به کم کردن سریع ارتفاع دادندو از ما خواستند که فقط برایش دعا بکنیم. کم کردن ارتفاع در آن شرایط هوایی و خستگی مفرط افراد و همچنین خستگی شرپاها امکان پذیر نبود، هیچ کس توان پاسخ دادن نداشت، امداد به جای خود… حال عیسی کم کم بدتر و بدتر شد تا جایی که آقای نجاریان دگزای دوم را هم حدود ساعت ۳ تزریق کرد تا ساعت ۱۵/۵ صبح که موفق به تماس با دکتر حمیدی شدیم. ایشان چند کلامی با عیسی صحبت کردند و با توجه به سوالاتی که از آقای نجاریان در مورد وضعیت عیسی کردند سریعا دستور استفاده از کپسول اکسیژن را دادند و کم کردن ارتفاع. با توجه به مصرف کم اکسیژن من، یک کپسول تقریبا پر داشتیم که برای ایشان گذاشتیم اما شدیدا بی قرار بود و ماسک را به کنار می زد که باید مدام مراقبش می بودیم. باز من به بیرون چادر رفتم و اول سراغ چادر شرپاها و بعد چادر بچه های زنجان و طلب کمک و اندکی آب گرم یا یک سر اپی کردم. بعد مدتی از فریاد زدن خسته شدم و به چادر بازگشتم.آقای نجاریان هم چندین بار دوستان را به نام صدا کردکه هیچ پاسخی نیامد. این بار نیز آقای علی محمدی با فلاسک آب گرمی که در این فاصله تهیه کرده بود به چادر ما آمد. تاخیر وی به این سبب بود که فکر می کرد چادرهای کناری ما (چادر شرپاها و زنجانی ها) جواب خواهند داد ولی پس از اینکه متوجه شده بود هیچ کس پاسخی نداده برای کمک شتافت. ساعت ۷ بود که شرپا ها به سراغ ما آمدند، من وسائل را جمع کرده آقای نجاریان با تلاش زیاد شلوار گرتکس خود را روی شلوار پر عیسی که زیپش خراب شده بود پوشاند،کفش وی را به سختی به پایش کرده (کفش سه پوش مرحوم میرشکاری تنها یک شماره از پای او بزرگتر بود! ) و وی را آماده پایین رفتن کرد.تلاش برای راه بردن عیسی بی نتیجه ماند.آقای نجاریان از سردار نیما خواست تا توسط بیسیم تقاضای هلی کوپتر نماید اما پس از تماس نیما گفت هلی کوپتر به هیچ وجه قادر به سرویس دهی در این مکان نیست ودر صورت بهبود یافتن هوا امکان استفاده از آن درکمپ ۲ هست .آقای نجاریان از نیما خواست بارها را زمین بگذارند و در مقابل هر مبلغی که می خواهند فقط به امداد فکر کنند. در نهایت مشغول آماده سازی بسکت شدند. در این بین بچه های زنجان هم بیرون آمده و آماده حرکت به سمت کمپ ۳ شدند. همگی رو به پایین سرازیر شده آقای نجاریان و سه شرپا باقی ماندند.آقایان علی محمدی و حسین مقدم هم به جمع امداد اضافه شدند. بسکت روی سطحی یخی و شیب دار در هوایی بسیار نامساعد وتنها با تکیه بر طناب ثابت پلاستیکی مسیر کاری طاقت فرسا بود به گونه ای که شرپاها می گفتند هرگز چنین عملیاتی در این ارتفاع و این وضعیت انجام نداده اند گرچه سردار نیما خود عضوگروه امدادگران کوهستان بود.
افراد بسیارکند و با توقف های بسیار به سمت کمپ ۳ حرکت می کردند.مسیر خطرناک بود و هوا بد، مجبور شدم از آنان رد شده و به سمت پایین سرازیر شوم. پس از رسیدن به کمپ۳ یکی از شرپاهای تیم هند کمی آب گرم و تنقلات به من داد. در مقابل چادرشان نشستم و سوالاتی از وضعیت گروه کردند ظاهرا از همه چیز خبر داشتند. به چادر خودمان رفتم و پس از مدت کوتاهی نیما و سپس علی بیات منش به کمپ رسیدند. بیات منش اظهار داشت به علت سرعت بسیار کم دوستش، دستان وی در آستانه سرمازدگی بوده و نتوانسته بیش از این تحمل کند و سریع تر پایین آمده است. کنسروی گرم کردم و سه نفری خوردیم. نیما کمی چای از هندی ها گرفت و بعد از دو روز گرسنگی و کم آبی کمی جان گرفتیم. پس از کمی استراحت مشغول آماده سازی آب گرم وچای شدم و منتظر رسیدن گروه امداد اما انتظار به درازا کشید. بچه های باقی مانده گروه یکی پس از دیگری به کمپ رسیدند.آقای علی محمدی هم پس از مدتی رسیده بود که من در چادر بودم و متوجه ایشان نشدم. ایشان دچار سرمازدگی خفیفی در انگشتان دست و پا شده بود. پس از مدتی دو شرپای دیگر هم پایین آمدند و نیما به من گفت هر کدام از نفرات که توان دارد برای کمک به آنها بپیوندد، آنان قصد بردن نوشیدنی گرم به بالا را داشتند. من سخنان نیما را به علی بیات منش گفتم اما او اظهار داشت هیچ یک ازافراد توان بالا رفتن را ندارند ولی خود او آماده خواهد شد تا با شرپاها برود. ایشان آماده شد ولی ظاهرا شرپاها از خستگی زیاد تعجیلی در بالا رفتن نداشتند و آنقدر صبر کردند تا دیر شد. بالاخره حسین مقدم رسید. بارش سنگین برف و کولاک میدان دید را محدود کرده بود. هر چه تلاش کردم اثری از بقیه ندیدم. از مقدم پرسیدم پس بقیه کجا هستند؟ و او پاسخ داد: حسن آقا دارد می آید. باز پرسیدم پس عیسی کو؟ و مقدم فقط با نگاهی غم زده نگاهم کرد و سری تکان داد. باور نمی کردم باز پرسیدم و مقدم گفت عیسی رفت! تلخ ترین احساسی که در کوه می توانی داشته باشی… به زحمت به درون چادر خزیدم. نمی شد باور کرد. پس از مدتی صدایی شنیدم،آقای نجاریان به کمپ رسیده بود اما چه رسیدنی! بغض کرده ودرمانده، بر روی برفها می نشست. وادارش کردیم به درون چادر بیاید.گریه امانش را بریده بود. مرتب می گفت تا به حال هیچ دوستی را در کوه تنها نگذاشته بودم. کمی بالاتر از کمپ۳ عیسی در می گذرد و آنها با توجه به شرایط بسیار وخیم و خطرناک مجبور به ترک پیکر عیسی شدند. بلافاصله دکتر و آقای مسعودبیات منش به کمپ سه رسیدند.آنهاکه در کمپ۲ مستقر بودند در هوایی بسیار بد به امید کمک به تیم امداد صعود کرده بودند اما متاسفانه حضور دکتر برای عیسی دیگر مفید نبود. لباس پر یکسره آقای نجاریان کاملا خیس بود. دکتر لباس پر خیس وی را در آورد یک آرام بخش به ایشان تزریق نمود و ایشان را داخل کیسه خواب کردیم. سپس مشغول پاسخ گویی به تماسهای مختلف شدند.آقای بیات منش مدتی به داخل چادر ما آمده پس از کمی گفتگو سپس نزد بچه های زنجان رفت. شب سختی را به هر صورت ممکن طی کردیم.
صبح آقای نجاریان و دکتر و چند شرپا در کمپ ماندند و بقیه به سمت کمپ ۲ سرازیر شدند. نزدیک کمپ ۲ مکان مسطح شده ای را که جسد یکی از ۲ تن کشته شدگان دو سال قبل کره ای ها در آن قرار داشت دیدیم. پس از رسیدن به کمپ ۲ استراحتی طولانی کرده و سپس به سمت کمپ ۱ به راه افتادیم. بهمن قسمتی از ثابت های انتهای مسیر را از بین برده بود و مسیر تغییر کرده بود. پس از رسیدن به کمپ ۱ و توقفی کوتاه راهی کمپ اصلی شدیم. با رسیدن به کمپ اصلی سانتا آشپز مهربان مان با سینی شربت گرم و چهره ای غم زده به پیشواز ما آمد. آن شب ساعتی در چادر غذاخوری با حضور دکتر بهپور و آقای هاشمی گرد یکدیگر بودیم. به علت نبودن سرپرست زنجان در زمان حادثه در کمپ اصلی، دکتر بهپور در کمپ ما کنار دستگاه مرکزی بیسیم مستقر شده بود و رابط بین افراد ما بود. حدود ساعت ۳۰/۲ بعد از ظهر روز بعد شرپاها و سپس آقای نجاریان و دکتر به کمپ اصلی رسیدند، با چهره هایی خسته و بی رمق. همگی در چادر غذاخوری جمع شده بودیم و به گزارش روز قبل و امروز گوش می کردیم. با جمع آوری تمام کمپ ها این دو عزیز علی رغم خستگی زیاد در حمل بار کمپ ها به پایین نیز به شرپاها کمک کرده بودند. پیکر عیسی در کنار کوهنورد کره ای در مکانی بالای کمپ ۲ که برای هلی کوپتر آماده شده بود قرار داده شد تا با هماهنگی توسط هلی کوپتر به پایین انتقال یابد. برای پرواز هلی کوپتر از کمپ ۲ علاوه بر مبلغ بسیار زیادی که باید پرداخت می شد، رزرو پرواز و سپس هوای خوب هم نیاز بود.آقای نجاریان مرتبا با دوستانی از هیات کرمان و آقای عمیدی در تماس بود. آقای پاراجولی در کاتماندو نهایت تلاش خود را برای هماهنگی هلی کوپتر انجام می داد. از سویی دیگر آقای عمیدی مدیر شرکت سرزمین خورشید که خود درگیر صعود اورست به عنوان سرپرست یک تیم بین المللی بود، در تمام مدت به بهترین نحو پیگیر مسائل بود و مرتبا با ایران و ما در تماس بود به گونه ای که ما نگران ایجاد خلل در برنامه صعود وی شده بودیم ولی خوشبختانه با تمام مشکلاتی که پیش آمد این کوهنورد توانمند اورست و لوتسه را در یک برنامه و با مسئولیت سرپرستی یک تیم بین المللی که بر عهده داشت، صعود کند و افتخاری جدید برای ایرانیان رقم زند.
روزهای سخت انتظار در کمپ اصلی به سختی می گذشت. با توجه به هزینه بسیار بالا و پر بودن پروازها به علت ترافیک هوایی در منطقه اورست در نهایت تصمیم بر این گرفته شد تا به کمک شرپاها پیکر عیسی به کمپ اصلی آورده شود و از آنجا با هلی کوپتر به کاتماندو انتقال یابد. با خواهش و ترفندهای گوناگون بالاخره ۴ شرپا از گروه خودمان و ۲ شرپا از تیم دکتر بهپور راضی به انجام کار شدند. روز ۵ شنبه 15 اردیبهشت ما کمپ اصلی را برچیدیم و همراه سردار و ۱ شرپا راهی روستای ساماگون شدیم در همان زمان شرپاها در حال انتقال پیکر عیسی به سوی کمپ اصلی بودند.آقایان بیات منش و نادعلیان در کمپ دکتر بهپور ماندند تا در زمان آمدن هلی کوپتر به کمپ اصلی کسی از گروه ما آن جا باشد. گروه دکتر بهپور شامل سه ایرانی و یک خانم هلندی به همراه سه شرپا صبح همان روز کمپ اصلی را به قصد مرحله آخر و تلاش برای قله ترک کرده بود. بعد از ظهر به روستای ساماگون رسیدیم و در همان لوژ قبلی ساکن شدیم.
عصر طی تماس بی سیم در یافتیم که شرپاها همراه پیکر عیسی به کمپ اصلی رسیده اند. صبح روز بعد قراربود هلی کوپتر برای انتقال پیکر عیسی به کاتماندو بیاید و نیاز بود کسی که به زبان انگلیسی آشناست با هلی کوپتر همراه شود که دکتر این مسئولیت را پذیرفت. شب آقای بیات منش طی تماس بی سیم دستور دادند که پزشک باید در کنار تیم زنجان بماند و خانم کاظمی باید برود! گرچه قانونا حق دستور دادن به من را نداشتند چون از اعضای تیم آنها نبودم. آقای نجاریان که با کارهای اداری که باید در کاتماندو( پزشکی قانونی، پلیس و سفارت) انجام می شد آشنایی بیشتری داشتند پذیرفتند که دو نفری کارهای قانونی را دنبال کنیم که تجارب ایشان بسیار مفید واقع گردید. با رفتن با هلی کوپتر از ساماگون، ما یکی از زیباترین قسمت های این سفر که عبور از گردنه لارکه و پیوستن به مسیر راهپیمایی آناپورنا بود را از دست دادیم، برنامه ای که برای اجرای آن آقای نجاریان با آقای پاراجولی بسیار چانه زنی کرده بود و بالاخره او را راضی به انجام آن با همان هزینه مسیر قبلی کرده بود. اگرچه اشتیاق من برای دیدن گردنه لارکه و چشم انداز زیبایی از ماناسلو که همگان از آن صحبت می کردند و پنج روز راهپیمایی در معروفترین مسیر راهپیمایی جهان که اجرای آن دیگر به سادگی امکان پذیر نیست، بی اندازه بود و هنوز به دوستانی که مسیر را ادامه دادند غبطه می خورم اما انجام امور مربوط به انتقال پیکر دوست عزیزمان برایمان اولویت داشت.
حدود۹ صبح سوار هلی کوپتر شدیم وتقریبا ۲ ساعت بعد با یک بار تعویض هلی کوپتر در میانه راه، نشسته در کنار پیکر عیسی به کاتماندو رسیدیم و هلی کوپتر مستقیما در مرکز پزشکی قانونی نشست و ما با همراهی آقای پاراجولی و همسرش تا ساعاتی بعد ازظهر مشغول انجام امور قانونی بودیم. در چند روز بعد هم با کمک و همراهی آقای پاراجولی مرتبا درگیر امور مربوط به سفارت هند(که رابط ما با ایران بود)، پلیس بین الملل، پزشک قانونی و گرفتن وکالت به نام آقای نجاریان و… بودیم که همه مراحل با دادن انعام های کلان انجام می شد و کارها مرتبا به امروز و فردا کشیده می شد و همچنین تلاش برای تغییر پرواز کل تیم بی نتیجه بود وهرروز با پاسخ منفی مواجه می شدیم. روز بعد از رسیدن ما به کاتماندو من با آقای جیوان نماینده خانم هاولی تماس گرفتم و وی متعجب از حضور زودتر از موعد ما در کاتماندو شد گرچه از حادثه تیم ما خبر داشت .صبح روز بعد به دیدار ما در هتل آمد و اطلاعات کاملی از تمام جزییات سفرمان ثبت کرد. سپس ابراز خشنودی کرد که ما جزو معدود گروه هایی بوده ایم که نهایت همکاری را با وی داشته ایم و از خوش قولی و صداقت ما تشکر کرد. وی عنوان کرد اکثر تیم هایی که دچار حادثه می شوند از دادن اطلاعات فرار می کنند و برخوردهای نامناسبی می کنند. به علت رضایتی که از برخورد ما داشت با در خواست ملاقات ما با خانم هاولی پرکار موافقت کرد و از ایشان برای ما وقت گرفت که دیدار بسیار جالبی با خانم الیزابت هاولی داشتیم و طی آن آقای نجاریان مصاحبه کوتاهی با ایشان داشت که امیدوارم بعد از ترجمه آن را منتشر کند. محور سوالات ایشان بر مسائل مربوط به اکسپدیشن ها مانند جایگاه پزشک، سرپرست، برخورد کوهنوردان در دادن اطلاعات و مسئولیت افراد رقم می خورد. زمانی که آقای جیوان متوجه شد تلاشمان برای تغییر بلیط بی نتیجه مانده با استفاده از نفوذ و اعتبارش،در تغییر زمان پرواز به من کمک کرد. با توجه به این که تیم حداکثر روز جمعه به شهر می رسید و با بودن دکتر دیگر به حضور من به عنوان مترجم نیازی نبود و اقامت بیشتر مستلزم پرداخت هزینه اضافی برای هتل و غذا بود و اندوخته مالی من نیز به پایان رسیده بود، پروازم را به شب پنج شنبه ۲۲ اردیبهشت تغییر دادم. تیم هم عصر روز پنج شنبه کمی قبل از حرکت من به هتل رسید. صبح روز جمعه ۲۳ اردیبهشت از طریق دوحه به تهران رسیدم.
تیم موفق به تغییر پرواز نشد و طبق همان تاریخ قبلی یعنی ۲۸ اردیبهشت وارد تهران شد و پیکر عیسی نیز روز جمعه صبح ۳۰ اردیبهشت به تهران رسید و از آن جا راهی کرمان و زادگاهش جیرفت شد، یادش گرامی.
این گزارش چگونگی سفر ما بود و اما نکات قابل تاملی که لازم به تاکید می دانم:
در هر برنامه با توجه به زمان، مکان، افراد و چگونگی برنامه مسائل و مشکلات خاصی وجود دارد که پاره ای از آن ها اجتناب ناپذیر ولی بیشترشان قابل پیش بینی و پیش گیری است. در زیر به پاره ای از آنها می پردازم:
یکی از مشکلات عمده ما در این برنامه اختلاف فرهنگی موجود بین افراد بود. کوهنورد برجسته داگ اسکات در سفری که به ایران داشت در سخنان خود گفت برای هیمالیا نوردی در درجه اول باید همراهان مناسبی داشته باشید. سفری که چندین ماه به درازا می کشد موجب ایجاد تنش ها یی در جمع می شود که اگر اساس بر صداقت و اعتماد باشد مشکلات گذرا خواهد بود ولی بدا به روزگار گروهی که با کوته بینی سعی در تخریب دیگران، پنهان کردن ضعف های خود وسوء استفاده از موقعیت را داشته باشند. در هیمالیا باید از خود و خواست اندیشی گذشت تا به اوج رسید وگرنه همانند افرادی خواهیم بود که پس از یک صعود هشت هزارمتری اسطوره های کوهنوردی را به سخره می گیرند!
اختلاف فرهنگی در جای جای یک برنامه هیمالیایی خود نمایی می کند: از گذران اوقات فراغت در کمپ ها گرفته تا رعایت بهداشت جمعی و فردی و یا نحوه برخورد با شرپاها و آشپز و یا با سایر تیم ها و حتی پیشکسوتان گروه.
علاوه بر رفتار مناسب با اعضای تیم، روابط عمومی مناسب با تیم های دیگر نکته بسیار بدیهی است که باید مد نظر قرار گیرد نه این که دیگران فقط در مواقع نیاز وجود خارجی پیدا کنند.
مسئله بسیار حائز اهمیت نوع نگرش افراد به حضور یک زن در برنامه بود که به نظر من از مشکلات اصلی فرهنگی جامعه کوهنوردی ما می باشد. از دید بسیاری از این افراد حضور یک زن بلا مانع است اما تا کجا؟ متاسفانه در فرهنگ مردسالارانه ما که در جامعه کوهنوردی هم بسیار پر رنگ نمایان است، اگر با حضور زنان مخالفت نشود نهایتا حضور آنان در مرحله ای پایین تر از آقایان بلامانع است. ما اگر زنی گام فراتر از این نهاد و در کنار مردان بدون اظهار عجز و با توانمندی به فعالیت پرداخت دیگر قابل بخشایش نیست! و اگر خدای ناکرده در جایی پر توان تر از آنان عمل کرد سزاوار هرگونه توهینی می باشد.
یکی از مشکلات فرهنگی بزرگ برخی گروه ها برخورد نامناسب با حضور زنان در عرصه کوهنوردی می باشد که برخاسته از جایگاهی است که در زندگی برای یک زن قائل هستند و برای مقابله با چنین برخوردهایی باید با عزم و اراده آهنین کوشید. توصیه من به همنوردان زن این است که با شجاعت از درگیر شدن در چنین تجربیاتی نهراسند و با اعتماد به نفس و تمرین کافی بدانند در شرایط برابر اگر از آقایان بهتر نباشند، حداقل بدتر عمل نخواهند کرد. مهمتر از تمرین های جسمی تمرین های روحی و تمرین استقامت در برابر سخنان و رفتارهای آزاردهنده و تلاشهایی که برای شکستن آنان انجام می شود است. این مشکل فقط در فرهنگ ایرانی نیست و متاسفانه در بسیاری از فرهنگ های دیگر هم مشاهده می شود.
به شخصه آموختم که باید تلاش کرد، دل سرد نشد و در برابر ناملایمات ایستاد. دگرگونی وضعیت نا به سامانی که از آن شکوه داریم مستلزم پایداری و کوشش است و بدانیم آنچه اصالت دارد، ماندنی است و هرگونه تلاشی در راستای آن ستودنی.
یکی از مشکلاتی که باز ریشه فرهنگی دارد عدم استفاده از امکانات آموزشی و بهره گیری از تجربیات دانش آموختگان، مسئول فنی و دانش پزشک تیم می باشد. گذران وقت به هر چه پیش آید: از شوخی های بی محتوا وتمسخر دیگران تا… دریغ از لحظه ای در اندیشه فردا بودن و آمادگی برای گام بعدی.
حضور افراد در برنامه بدون آگاهی از کم و کیف شکل گیری قرار داد و مراحل و مشکلات خاص آن از جمله انتخاب شرپاها، انتخاب مسیر راهپیمایی و تعیین کیفیت خدمات سبب می شود همه چیز را بسیار سهل الوصول یافته و در نتیجه قدر آن را ندانند.
نداشتن اطلاعات اولیه دارویی و عدم رعایت بهداشت تغذیه که منجر به بیماری های متعدد دستگاه گوارش می شود از مشکلات بسیار آزار دهنده می باشد
مسئله دیگر تدارکات غذایی نامناسب بود. تدارکات غذایی از روی لیست یکی از کوهنوردان متخصص تغذیه بسته شده بود اما بدون هیچ بازنگری و اصلاحی و نیز به علت عدم مدیریت مناسب تدارکات، حمل بارها و تقسیم بندی آن در کمپ ها هم دچار بی نظمی شده بود و مشکلات زیادی پدید آورد.
از مشکلات دیگری که تدارکات این چنینی در پی می آورد اتکای شدید برنامه به شرپاها و کار طاقت فرسای آنان است. آنان که علاوه بر بازگشایی مسیرها و ثابت گذاری، حمل بارهای اضافی را نیز بر عهده می گیرند. این جا است که ارزش صعودهای بدون استفاده از شرپا بهتر درک می شود.
عدم برنامه ریزی صحیح برای داشتن گزارش دقیق هواشناسی مشکل دیگر این تیم بود به گونه ای که تیم با پشتوانه قوی زنجان، فاقد هماهنگی های لازم جهت دریافت منظم گزارش دقیق هواشناسی بود.
توصیه من به افرادی که قصد صعودآزاد را دارند این است که برنامه ریزی دقیق و تمرینات مناسب و دقت نظر کافی در مسائل مربوط به قرار دادها و شناخت کافی از خود داشته باشند و از مشاوره با متخصصین و افراد صاحب نظر روی گردان نبوده، با اطلاعات کافی اقدام به صعود کنند تا شاهد حوادث تلخ این چنینی نباشیم.
به عنوان یک ایرانی امید دارم در برنامه های آتی گروه های ایرانی با عملکرد بهتر باعث اعتلای نام ایران باشند و خاطره ای قابل احترام از آنان در ذهن مردم نپال بماند همان گونه که آشنایان نپالی با آقای نجاریان برخورد می کردند و یا مردم کاتماندو هنوز از عباس جعفری به نیکی یاد می کنند…
امیدوارم بیاموزیم که زمانی که در کنار هم هستیم دوستانه تر رفتار کنیم و به جای تمسخر و سوءاستفاده از هم به نکات مثبت یکدیگر بیشتر بیندیشیم نه این که بعد از رخ دادن حادثه ای واقعیت ها را وارونه جلوه داده و مهربان تر از مادر شویم…
شاد و سرافراز باشید
ژوئن 15th, 2011 at 11:11 ق.ظ
dorod bar shir zane iraniii……..
ژوئن 15th, 2011 at 12:37 ب.ظ
خانم کاظمی گزارش زیباتون رو خوندم و با خوندن این گزارش بارها و بارها اشک از چشمانم جاری شد به خاطر تنهایی های حسن نجاریان ، به خاطر توهین ها و تحقیرهای مردسالارانه بر شما
شرم باد بر همه ی کسانی که در قاموس مردانه شان برای پنهان کردن ضعف ها و توانایی هایشان دست به توهین و تحقیر دیگران می زنند
شرمشان باد
شرمشان باد
شرمشان باد
درود بر همسر باوفایتان که این چنین از شما حمایت کردند
ژوئن 16th, 2011 at 9:48 ق.ظ
با سلام و عرض تبریک بجناب آقای حمیدی و سایر اعضاهیات مدیره باشگاه اسبیلت وتبریک مجدد به سرکار خانم کاظمی و تشکر ویژه بابت گزارش جالب و خواندنی ایشان،که مسلما” در صورت عدم وقوع ضایعه منحر بفوت عزیز از دست رفته عیس میر شکاری و هیاهوی عجولانه بعدی آن،میتوانست جامع و مانعتر از اینکه هست ،باشد.امیدوارم سایر عزیزان شرکت کننده در این برنامه ،بخصوص آقای بیات منش سربرست محترم تیم زنجان و آقای حسین مقدم، نیز به تاسی از ایشان و آقای نجاریان و آقای دکتر حمیدی و آقای ناد علیان. خاطرات و مشهودات خود را منتشر نمایند.تازوایای مطلب روشن وبا بهره گیری از تجارب آنان در آتیه شاهد این قبیل سوانح تلخ کمتر باشیم انشا اله
ژوئن 17th, 2011 at 10:51 ق.ظ
ba salam. man hozuran dar jalase gozareshe shoma budam. baz ham tabrik migam va vagean moteasefam ke ma irani haye be estelahe khodeman kuhnavard hanuz avalin osule karo zire pa mizarim.shayeaati ke man shakhsan dar morede in soud shenidam dagigan axe tamame in jarian bud. fekr mikonam behtarin gazi vojdane adamhast va on ham zaman neshun mide.va ey kash darse ebrati braye hame ma bashe ke ya varede kare gruhi nashim ya age shodim paye taahodatemun bemunim va az kasani ke khodemun paziroftimeshun tabaeyat konim.be nazare man marhum mir shekari mesle kili az koshte shodegane kuhnavardie krshvaremun fadaye farhange zaef va gaklatemun shod .farhangi ke be adamha yad nemide ke ba khodet rurast bash ta betuni ba digararn rurast bashi.
ژوئن 18th, 2011 at 10:15 ق.ظ
از گزارش و سخنان شما و اشتراک تجربیاتی که در این سفر داشتید متشکرم . من از کسانی بودم که ماجرای ماناسلو را در دنیای مجازی از زمانی که زمزمه های آن در وبلاگها و سایت های کوه نوردی شروع شد و تا زمانی که خبر صعود داده شد و بعد از آن خبر مرگ یکی از کوهنوردان و حرف و حدیث های بعد از آن را دنبال میکردم . من سخت معتقدم که تنها کسانی حق قضاوت در باره ی این حادثه را دارند که آن زمان در ماناسکو بودند و بیش از دیگران درگیر موضوع.
اشتراک تجربیات و برسی ایرادات به دور از پیدا کردن گناه کار و بیگناه کار بسیار سودمندی برای پیدا کردن راه حل های مناسب و پیشگری از تکران اشتباه هاست پس باز هم از گزارشتان متشکرم .
ژوئن 18th, 2011 at 12:05 ب.ظ
salam be hame dostan habashgahim va tabricke bikaran be khanom kazemi baande az tarafe khod va heiate shomale garb in soode por eftekhar ro be bashgahe espilat va khanom kazemi va hamchenin agaye najarian tabrik arz nemode va baraye mirshakari azizae az dast rafte olove dajat ro khahanam
deryat dana
ژوئن 18th, 2011 at 11:46 ب.ظ
be nazare man bazgo kardane in vageyatha arzeshe bishtari az sod darad tabrik migoyam jesarate zibaye shoma ra khanome kazemi
ژوئن 19th, 2011 at 9:01 ق.ظ
تبریک به سرکار خانم کاظمی نه فقط بخاطر صعود یکی از خطرناکترین قلل هیمالیا ؛ بلکه همچنین بخاطر روحیه و اراده قوی ایشان در تحمل سختی های یک صعود سترگ وپای فشردن بر این موضوع که زنان آزاده این میهن قادرند در شرایط یکسان همپای دیگر مردان بر کلیه موانع سخت و دشوار غلبه نمایند.
ژوئن 19th, 2011 at 9:09 ق.ظ
تبریک به سرکار خانم کاظمی بخاطر روحیه والا و اراده سترگ ایشان در تحمل راه دشوار صعود یکی از خطرناکترین قله های هیمالیا.
ژوئن 19th, 2011 at 1:00 ب.ظ
با درود به شما بانوی گرامی :
صمیمانه صعود شما را تبریک می گویم و از گزارش کامل و بی طرفانه شما سپاسگزارم.به عنوان یک اراکی حواشی این صعود برایم مهم بود که با مطالعه کامل گزارش شما ابهاماتم بر طرف شد.من هم با نظر شما در خصوص وجود مشکل فرهنگی چه در مورد زنان و چه در موارد دیگر در بین کوهنوردان کشورمان موافق هستم.برایتان آرزوی سرفرازی دارم.پیروز باشید.
ژوئن 19th, 2011 at 1:49 ب.ظ
سلام و درود
با عرض تبریک برای این صعود غرور آفرین
گزارش خوب، کامل و آموزنده ای بود که به اتفاق دوست خوبم آقا عطا میرمعینی با هم خواندیم و بهره بسیار بردم.
برای مرحوم میرشکاری آرزوی غفران الهی و برای شما خانم کاظمی توفیق روزافزون همراه با صعود به قله های رفیع زندگی را آرزومندم.
مانا باشید.
ژوئن 21st, 2011 at 8:57 ق.ظ
سلام و درود برشما راست قامتان سرافراز
این صعود را به تمامی ایرانیان عزیز به ویژه خانم کاظمی تبریک عرض نموده وبه عنوان یک مرد در این جامعه مرد سالار امیدوارم که این بانوی گرامی الگویی نمونه باشد برای زنان این دیار# تا با اراده وعزمی راسخ در دستیابی به قله های افتخار گام پیموده وسربلند وموفق و موید باشند.
ژوئن 22nd, 2011 at 9:10 ق.ظ
با درود به خانم پروانه کاظمی و آرزوی موفقیت های بیشتر برای ایشان ، خدمت آقای محمد حبیبی عرض میکنم که گزارش جناب آقای دکتر مسعود حمیدی پزشک تیم زنجان در وبسایت انجمن پزشکی کوهستان قابل مشاهده میباشد .
انجمن پزشکی کوهستان http://imma.ir/post-296.aspx
جولای 1st, 2011 at 11:39 ب.ظ
سپاس سرکار خانم کاظمی.گزارش بسیار مبسوطی بود و آگاهی بخش.امیدوارم روزی همه ی ما بیاموزیم که از پیشداوری ها بپرهیزیم و قبل از شنیدن حقیقت و واقعیت یک ماجرا به متهم کردن اشخاص مبادرت نورزیم.
اینکه یکی از بانوان ایرانی اولین بار با حفظ همه ی شرایط فنی و اخلاقی به فتح این قله همت گمارده است جای بسی خوش بختی است و بهتر است همه شادمان باشیم.
جولای 2nd, 2011 at 12:32 ق.ظ
زنده باد کوهنوردان قهرمان ایرانی
جولای 26th, 2011 at 4:10 ب.ظ
سلام خانم کاظمی گزارش کامل و بی نقص شما را خواندم و و با شما با همراه شدن با گزارشتون از همه شکافهای یخی گذشتم و حس خراب شدن سر اپی را درک کردم حس سرودن شعر ای ایران روی قله چه زیباست امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق باشید.
آگوست 1st, 2011 at 6:52 ب.ظ
پروانه جان گزارش کامل بود و به دل می نشست
اکتبر 10th, 2011 at 7:53 ق.ظ
سلام به همه دوستان
کاش یه طرفه به قاضی نریم.
به همه توصیه میکنم که تمام گزارشات صعود مانسلو رو بخونن (گزارش آقایان حسین مقدم و علیرضا بهپور و حسن نجاریان)بعد قضاوت کنن و به خانم کاظمی تبریک بگن!!!
اکتبر 12th, 2011 at 11:31 ق.ظ
سلام
خانم باران قضاوت کاره هر کسی نیست .ما فقط میتونیم از بروز یه همچین اتفاقاتی متاثر شیم .
یادمون باشه این جور حوادث بیخ گوش من وشما هم هست .پس درست وسنجیده عمل کنیم. این یه واقعیته .ایا ما و شما اونجا بودیم که بخوایم قضاوت کنیم؟البته همه حق دارن در مورد وقوع اینگونه حوادث تلخ نظر بدن ولی بعنوان اشخاص غیر مسئول و کسی که ارتفاع ۸۰۰۰متری رو لمس نکرده نظرها بی ارزشن.
اکتبر 18th, 2020 at 9:25 ب.ظ
خانم کاظمی با درود و موفقیت روز افزون برای شما گزارش عالی بود بحق که از نسل دریادار بانو آمیتیست هستید انشالله زودتر هر ۱۴ قله هشت هزار متری رو فتح کنید.