مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه ، خاطره هشتم: سال ۱۳۶۴ هیمالیا / نپال
نوشتن در مورد سفری کوهنوردی به کشوری چون نپال که قریب ۲۸ سال از آن می گذرد نباید کاری ساده و آسان باشد ولی این خود شاید نوشته ای قابل توجه و متفاوت گردد زیرا که خاطرات آن سفر ، هنوز طراوت و تازگی را حفظ کرده و رؤیای آن برایمان جذاب و شیرین باقی مانده است.
در سال ۱۳۶۴ به تعداد ۳ نفر و با الهام گرفتن از کوهنوردان پیشین خود که قبلا چنین سفرهایی را انجام داده بودند، تصمیم گرفتیم سفری ۴۵ روزه به کشور نپال (مهد هیمالیا) داشته باشیم.
در آن زمان جنگ میان کشور عزیزمان ایران و کشور متخاصم عراق در اوج خود بود و کمتر کسی به فکر چنین سفرهایی می افتاد . ولی ما سه کوهنورد جوانِ آن زمان تصمیم خود را بسیار جدی و غیر قابل برگشت گرفته بودیم .
پس برنامه ریزی خود را انجام داده و ۱۵ اسفند سال ۶۴ را روز حرکت قرار دادیم .
یادم هست زمان وارد شدنمان به فرودگاه مهرآباد وعبور از گمرک آن یکی از مشکل ترین مراحل سفرمان بود. مسئولین آن زمان با بهت و تعجب نمیتوانستند بدین سادگی اجازه عبور ما را صادر نمایند بنابراین تا می توانستند به تحقیق و تفحص و جستجو در میان کوله پشتیهایمان ادامه دادند تا شاید دلیلی برای مشکوک و غیر عادی بودن این سفر بیابند. از آنجایی که ما موفق نشده بودیم نامهای (ورزشی- اداری ) از فدراسیون کوهنوردی تهیه نماییم ، آنها به خود اجازه دادند تا میتوانستند ما را معطل و مستأصل نمایند.
پس از طی ساعاتی به عنوان آخرین نفرات که مدتی هم مسافران دیگر را منتظر گذاشته بودیم وارد هواپیما شدیم و به سوی کراچی پاکستان پرواز کرده، نفسی به راحتی کشیدیم…
پس از ورود به کراچی با یک شبمانی در هتل و گردشی در شهر ، فردای آن روز به سوی کاتماندو به حرکت درآمدیم . (جالب است ذکر کنم قیمت پرواز تهران به کراچی و به دنبال آن به کاتماندو در آن زمان (رفت و برگشت ) برای هر نفر یازده هزار تومان بود).
باران شدیدی در فرودگاه کاتماندو به استقبالمان آمد و تا شهر و هتل بدرقهمان نمود . فردای استقرارمان در محله تامیل ِکاتماندو به دنبال تهیه بلیط پرواز به دهکده مرتفع لوکلا که قیمت آن ۵۰ دلار بود به آژانس هواپیمایی مراجعه کردیم.
پس از تهیه بلیط ، به گشت و گذار در شهر پرداختیم . جاذبههای دیدنی و توریستی شهر بسیار تماشایی ، جالب ومنحصر به فرد بود که میشد روزها در آنجا ماند و از آنها بهرهمند شد. ولی ما وقت زیادی نداشتیم و می خواستیم هر چه زودتر به دامان هیمالیا برویم و به تماشای زیباییهای آن بپردازیم.
پس از ۳ روز متوالی که صبح ها با هتل تسویه حساب کرده و با تاکسی راهی فرودگاه می شدیم و مواجه با اعلام هوای خراب و عدم امکان پرواز به لوکلا می شدیم ، بالاخره روز چهارم تصمیم گرفتیم پیاده از کاتماندو (روستای جیری ) به سمت کمپ اصلی اورست حرکت کنیم . با تهیه بلیط اتوبوسی بسیار شلوغ و تا سقف (مسافرنشسته) در همان روز خود را به جیری رساندیم.
از آنجا پیاده ظرف شش روز به لوکلا رسیده و دو روز بعد در نامچه بازار مستقر شدیم (ارتفاع روستای نامچه بازار حدود ۳۹۰۰ متر می باشد) تمامی این مسیر متشکل شده از درهها و گردنهها و یالها و عبور از روستاهای زیبای کوهستانی که از روی نقشه با کمی دقت می شود مسیر صحیح آن را مشخص کرد. روزهای اول بارهایمان را باربرهای محلی حمل میکردند ولی چند روز آخر خود حمل کننده بارهای نسبتاً سنگینمان بودیم(هر کوله حدود ۳۵ کیلو).
پس از استراحتی ۲ روزه در اول فروردین ۱۳۶۵ البته بعد از تحویل سال نو و کم کردن بارها به طرف کمپ اصلی اورست حرکت کردیم . این مسیر با رفت و برگشت حدود ۶ روز به طول انجامید .
ما بعد از صعود قله کالاپاتار که ارتفاع آن از دماوند خودمان کوتاهتر است و عکاسی از قله اورست ، به کمپ اصلی اورست رفته و پس از بازدید از آنجا به نامچه بازار برگشتیم . بعد از دو روز اقامت در نامچه بازار به لوکلا برگشته و این بار در هوای مناسب با بلیطی که در دست داشتیم با هواپیمای کوچکی که بر روی باند کوهستانی لوکلا که به سرآشیبی تندی ختم می شد به طرف کاتماندو پرواز کرده پس از یک ساعت در آن شهر بودیم . حدود ۲۰ روز در کوهستان هیمالیا بسر بردیم و مسرور و شادمانه از مناظر زیبا و بینظیر آنجا بهرهمند گشتیم که هنوز اثرات آن در روح و جسم ما باقی مانده است.
قله هایی که ما از دامنههای آنها گذشته و به تماشای آنها نشستیم عبارت بودند از :
اورست ، نوپسه ، لوتسه ، پومری ، آمادابلام ، تامسرکو و چندین قله کوچک و بزرگ که اسامی آنها از خاطرمان رفته است.
بعد از ۳ روز استراحت به طرف غرب هیمالیا که قسمت دوم سفرمان را تشکیل می داد حرکت کردیم . سفری به سوی کمپ اصلی قلههای آناپورنا.
برای رسیدن به آنارپورنا باید به شهر پخارا در غرب نپال سفر کرد . ما این سفر را به وسیله مینی بوسی شبانه انجام دادیم که زیاد هم مشکل نبود. این شهر بسیار زیباست زیرا در کنار این شهر دریاچهای به همین نام وجود دارد که محل استراحت توریستهای بیشماری می باشد.
تیم۳ نفره ما یک روز در آنجا ماند و به شنا و استراحت پرداخت . فردای آن روز با اجارهی جیپی خود را به ابتدای مسیر پیاده روی رساندیم. این مسیر کوتاهتر از اورست بود و حدود یک هفته به طول انجامید که تمامی راهپیمایی ما متشکل از جنگلهای بسیار زیبا بود و در طول درهای پهناور ادامه داشت.
شب قبل از رسیدن به کمپ اصلی آناپورنا ، برف زیادی باریدن گرفت . موقع بازگشت از کمپ اصلی به یکباره هوا باز شد و ما از نزدیک و با حیرت فراوان شاهد قلههای آناپورنا و دیواههای عظیم آن گشتیم.
در این مسیر ما موفق شدیم قلههای دائولاگیری و قله صعود نشده ماشاپوشر (قله مقدس) را از نزدیک مشاهده کنیم . بعد از ۷ روز به پخارا برگشته و دوشب دیگر را در کنار آن دریاچه زیبا سپری کردیم. فردای آن روز به کاتماندو رفته و کم کم آماده شدیم به کشور بازگردیم.
بازنویسی این سفر پس از ۲۸ سال به غیر از یادآوری کلماتی نپالی مانند نامسته(سلام) – دال بات (غذای تند نپالی)- چاپانی(نان) …. و همچنین خاطراتی فراوان از آشنایی با توریستها (کوهنوردان) از کشورهای مختلف و گفتگو با آنها، شاید نکات زیر را به ارمغان داشته باشد که قابل توجه همنوردان گرامی باشد:
۱٫ تمامی تدارکات و برنامهریزی این سفر به عهده ما ۳ کوهنورد جوان آن زمان بود.
۲٫ هیچ نهاد ، سازمان و حتی فدراسیون کوهنوردی نتوانستند مساعدتی در این راه بر ما ارزانی کند.
۳٫ هزینه هر نفر برای ۴۵ روز فقط (سی هزار تومان) برآورد شد . (دلار در آن زمان شصت و پنج تومان در تهران فروخته می شد).
البته نفری ۲۰ هزار تومان هم جداگانه سوغات و لوازم کوهنوردی خریداری کردیم که تا چند سال پیش از آنها استفاده میکردیم.
یک صحنه ناب دیدنی :
عصر قبل از صعود قله کالاپاتاردر محلی موسوم به (گروک شیپ) مشغول تماشای قله اورست بودیم و درحالی که آخرین اشعههای آفتاب بر روی ابر اورست (پَر اورست) میتابید ، ناگهان از همان نقطه ماه کامل شروع به طلوع کرد و ما (هم زمان)شاهد غروب اشعه خورشید و طلوع ماه کامل بر روی بلندترین قله عالم یعنی اورست بودیم که این خود تبدیل به صحنهای دلفریب و وصفناپذیر شد. به سرعت به سراغ دوربینها رفتیم و تا توانستیم به عکاسی پرداختیم . نمی دانم که تاکنون چند نفر شاهد این (غروب و طلوع )بر روی قلهای بودهاند ولی امیدوارم هر کوهنوردی روزی این منظره زیبا و بیبدیل را مشاهده کند .
همنوردان من در این برنامه : آقایان ناصرجنانی و اصغر یلمی بودند که امیدوارم عمرشان بلند و جانشان با نشاط باشد.
ذبیح اله حمیدی
مرداد ۱۳۹۳
طلوع ماه و آخرین اشعههای خورشید برفراز بام دنیا
کمپ تِنگبوجه
من و قله نوپسه
ناصر جنانی و نمای قله اورست از کالاپاتار
قله پومری(سمت چپ)
قله تامسرکو
یکی از کمپهای مسیر اورست
قله صعود نشده ماشاپوشر(غرب هیمالیا)
سمت چپ اصغر یلمی حوالی بیس کمپ آناپورنا
آگوست 12th, 2014 at 9:17 ق.ظ
امیدورام همیشه سالم و سرافراز باشید
آگوست 12th, 2014 at 10:43 ق.ظ
کاویدن و گردآوری این خاطرات یگانه از ژرفای زمان سخت، و برای خواننده خاطر پسند است. آقای حمیدی عزیز سپاسگزارم که با دست و دل بازی، ما را به این بزم پرسرور فرا خواندهای و خاطرمان را سرشار میکنید. تک به تک لحظات زندگیت پرسرور باد بزرکوار. کاش بقیه بزرگان کوهنوردی کشور نیز در این وادی گام بردارند و خاطراتشان را از بقیه دریغ نکنند و به رشته تحریر در بیاورند تا تاریخچه این ورزش پاک و یگانه در ایران از فقر فعلی خارج شود
آگوست 16th, 2014 at 12:10 ق.ظ
استاد پاینده باشید بسیار زیبا بود. گویا ماچا پوچر توسط یک تیم آمریکای پنهانی صعود شده ؟
آگوست 22nd, 2014 at 5:22 ق.ظ
۲۹ سال قبل!!! خاطرات جالبی بود و نکات قابل توجهی داشت، مرسی.
آگوست 24th, 2014 at 9:50 ب.ظ
هومر با خلق اودیسه سفرهای شگفتی آوری را به تصویر کشید که خالقش بعد از گذر قرنها در اذهان زنده است.انسان بی بدیلی چون جناب حمیدی،آنچنان سفرهایش را زندگی کرده است که گوئی تولد یافته است تا رسالتی را همچون اودیسه بدوش بکشد،با شگفتی سیر ناشدنی به حجم دانش و تجربیاتش گوش فرا میدهم وبه خود میگویم آیا این انسان دو بار به این جهان آمده است؟برای نسلی تشنه اطلاعات دانش وسیع وتجربیات بی نظیرش همچون خاطرات اخیرش اگر بصورت کتابی مدون انتشار یابد گنجینه گرانبهای بسیار مفید و پرباری در اختیار مخاطب وسیعی قرار خواهد گرفت.
پاسخ:
جناب آقای اسماعیلی عزیز:
من هم بسیار مسرورم با شخصیتی مانند شما که سرشار از دانایی و مهر است آشنا شدم.
امیدوارم بتوانم مصاحب لایقی برای شما و تمام استعاره ها و تمثیل های ادبی و گرانبهایتان باشم.
ذ. حمیدی
اکتبر 27th, 2014 at 4:20 ب.ظ
فوق العاده جالب و قابل توجه بود… همچین خاطراتی از زمان ها قدیم و نماهایی از نپال که به تحریر درآمده اند، قطره قطره گنجینه ای عالی را تشکیل میدهند که بسیار با ارزش است. متشکرم که خاطرات خودرا با ما درمیان میگذارید.
مارس 26th, 2016 at 7:03 ق.ظ
[…] مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه ، خاطره هشتم: سال… […]