مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه اسپیلت – شماره ۲۰ «معجزه در سرخاب» – بهمن ۱۴۰۰
حدود ساعت ۱۲:۳۰ ظهر در هوایی مه آلود و نیمه برفی به قله سرخاب غربی در البرز مرکزی رسیدیم.
تعدادمان ۱۹ نفر و ارتفاع قله ۳۹۰۰ متر بود.
ما صبح همان روز حدود ساعت ۵:۳۰ صعود را از روستای وارنگرود جاده چالوس شروع کرده بودیم.
پس از چند دقیقه توقف و استراحت و عکاسی بر روی قله بلافاصله راه فرود را پیش گرفتیم.
با تجربه های قبلی میدانستم باید احتیاط بیشتری به خرج داد و عجله ای نکرد.
مسیر فرود از میان صخره هایی میگذشت که متأسفانه جای پای قبلی بر روی برف به دلیل شدت کولاک پاک و کاملاً لغزنده شده بود و ما بر اساس حافظه خود و با بهره گیری از ۲ عدد ساعت دیجیتال کوهنوردی که نقاط صعود بر روی جی پی اس آن ثبت شده بود، حرکت میکردیم.
بعد از ۲۰ دقیقه به دیواره ای کوتاه و لغزنده رسیدیم که به اجبار از طناب برای فیکس کردن و فرود رفتن استفاده کردیم.
پس از آن کمی روی تیغه های سنگی حرکت کرده به بالای شیب های یک دهلیز رسیدیم.
با نگاهی به نقاط ساعت ها که مسیر فرود را در همان دهلیز نشان میداد از هر دو دارندگان ساعت ها تأیید آن را گرفتم و سرازیر شدیم.
من نفر سوم حرکت میکردم و دو نفر (ن) و (م) در جلو من در حال پایین رفتن از این شیب تند بودند.
احساسی ناخوشایند توأم با هیجانی شدید در وجودم به پا شده بود.
داخل دهلیز یک سنگ ۲ متری و لیز دیده میشد که باید آن را آرام فرود میرفتیم.
کم کم شک ام به یقین بدل میشد که مسیر فرود صحیح نیست به همین دلیل بار دیگر از صاحبان ساعت پرسیدم مسیر درسته؟
که هر دو جواب مثبت دادند.
بعد از گذشتن از آن سنگ به یک شیب نیمه یخی رسیدیم که ناگهان متوجه شدم نفر جلویی من (م) در حال سقوط است و تلاش میکند با کمک کلنگ ترمز کند.
متأسفانه تلاش او اثری نداشت و بعد از لحظاتی از دید من خارج شد.
در اینجا فهمیدم نفر اول تیم یعنی (ن) قبل از (م) سقوط کرده و من متوجه نشده ام،
خط های سرخوردن هر دو روی برف نمایان بود.
با صدای بلند توقف تیم را اعلام کردم چون زیر پایم لغزنده شده بود و اگر قدم دیگری بر میداشتم احتمالاً به دو نفر سقوط کننده دیگر می پیوستم.
کمی تراوس کرده سعی کردم اوضاع را با دقت بررسی کنم .متأسفانه حادثه رخ داد بود و دو نفر از اعضای تیم از چشمان من پنهان شده و هیچ صدایی را نمی شنیدند.
با بررسی دقیقتر متوجه شدم در مسیری اشتباه قرار داریم که دو طرف دهلیز آکنده از برف های تازه آماده بهمن و وسط دهلیز یخ زده و لغزنده است.
تصمیم سختی باید می گرفتم زیرا به دلیل خطرناک بودن مسیر فرود باید همگی بالا رفته از مسیری دیگر فرود می رفتیم و امیدوار میشدیم آن دو نفر با پای خود مسیر فرود را پیدا کرده به ما ملحق شوند زیرا که هیچ راه منطقی برای ادامه این دهلیز وجود نداشت.
بعد از پانزده دقیقه من بهعنوان آخرین نفر از دهلیز بالا آمدم .
همه اعضای تیم در آنجا ایستاده ضمن نگرانی شدید منتظر تصمیم بعدی من بودند.
هوا همچنان با کولاک و مه و بارش برف همراه بود.
در اینجا یکی از اعضا نقاط جی پی اس روی موبایل خود را به من نشان داد و گفت مسیر صحیح فرود این است.
به او اطمینان کرده گفتم سریع حرکت کند و بقیه به دنبال او رهسپار شوند.
بعد از گذشت دقایقی تلخ و دشوار به انتهای صخره ها نزدیک شدیم که سه نفر از بچه های زبده تیم با بی سیم از بقیه جدا شده با سرعت بیشتری فرود رفتند تا خود را بعد از صخره ها به زیر دهلیزی که آن دو نفر در آن سقوط کرده بودند ، برسانند.
شاید فاصله تلخ ترین و شادترین لحظه زندگی من در آن روز و در کوهستان سرخاب رقم خورد زیرا بعد از گذشت زمانی نه چندان طولانی اما بسیار تلخ صدایی پشت بی سیم به من گفت آن دو نفر از دور دیده می شوند و با پای خود در حال نزدیک شدن به ما هستند.
با شنیدن این خبر موجی از شادی بیکران وجودم را فرا گرفت و غم و اندوه و نگرانی از خاطرم دور شد.
با کمی فرود هوا بیشتر باز شد و من با چشمان خود از بالا آن دو نفر و سه نفر بعدی را میدیدم که به کف دره و به رودخانه وارنگرود نزدیک می شوند.
حدود ساعت ۵ عصر در یک هوای ابری زمستانی همه ۱۹ نفر در کنار رودخانه همیشه زیبای وارنگرود به هم رسیدیم.
(ن) و (م) خسته و ناتوان و کمی زخمی اما تقریباً سرحال و سرپا بودند، می گفتند ده ها متر سقوط کرده اند و در یک آن در کنار هم متوقف شده و ناباورانه می فهمند چیزی شان نشده است.
خوشبختانه به دلیل برف زیاد تمام کف دهلیز و دره پر شده و هیچ سنگی بیرون نبوده است تا آسیبی به آنها برساند.(گویی فرشته سپید و مهربان برف نگهبان آنان بوده است)
وضیعت (ن) خیلی بهتر از (م) بود و سریع پشت بچه های تیم به طرف روستای وارنگرود حرکت کرد اما من و دو نفر دیگر همراه (م) عزیز ماندیم و با گام هایی بسیار آرام مسیر یک ساعته را در سه ساعت در برف زمستانی سرد آن شب با نور هدلامپ های مان تا روستا طی کردیم.
۱۱۱ روز بعد؛
دو نفر از اعضای باشگاه در یک روز جمعه گرم بهاری به همراه (ن) تصمیم می گیرند که جهت یافتن موبایل ، کلنگ ، باطوم و دستکشی که در حادثه سقوط در سرخاب از دست رفته است دوباره به آن منطقه سفر کنند و این بار دهلیز مورد نظر را از پایین به بالا به طرف قله صعود کنند.
آن سه نفر در این صعود به طور ناباورانه ای یکی از موبایل ها ، هر دو کلنگ ، باطوم و دستکش را پیدا میکنند، آنها با سنگنوردی و از میان صخره ها عبور کرده متعجب میشوند که چطور هیچ سنگی در آن روز در مسیر سقوط (ن) و (م) وجود نداشته است که به آنها آسیب برساند.
این سه نفر در آن روز باسرخوشی قله را صعود میکنند و به روستای وارنگرود بازمیگردند اما گویا معجزات این برنامه پایانی نداشت آنها بعد از روشن کردن گوشی پیدا شده ، متوجه می شوند هنوز ۱۰ درصد شارژ دارد که عکس ها و فیلم های روی قله سالم در آن باقی مانده است……
در ۴۷ سال کوهنوردی مدام و پیوسته ای که تا کنون انجام داده ام شاهد آن بوده ام که بسیاری از کوهنوردان بزرگ فقط در اثر یک بدشانسی کوچک از بین رفته اند اما تیم ما در برنامه زمستانی سرخاب به اندازه همه آن برنامه ها خوش شانسی آورد که من واژه ای جز «یک معجزه کوهنوردی» نمیتوانم بر آن اطلاق کنم چه اعتقادی به معجزه داشته باشم چه نداشته باشم.
سرپرست برنامه زمستانی سرخاب
ذبیح اله حمیدی
تیرماه سال ۱۴۰۱
پی نویس؛
شما همنوردان گرامی در صورت تمایل میتوانید ۲۰ خاطره مستند کوهنوردی مسئول باشگاه کوهنوردی و سنگنوردی اسپیلت طی سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۴۰۱ را اینجا بخوانید.