اشعار و تک نوشته ها (شماره ۱۱)
چشمانم را که فرو می گذارم؛
میبینمت که پیچیده در ردایی نقره فام
خرامان خرامان به سویم می آیی
و من بازوانم را در آن سوی
رودخانه ای مه آلود و خروشان
برایت گشوده ام
تا شاید این ابر سیاه درگذرد
و خورشید عالم تاب بر ما بتابد
و آنگاه که بار دیگر
در کنارم ماوا گزیدی،
روی بازنشانیم و
از پس پهنه آسمان نیلگون
به کوهستان بنگریم
و به آن جلوه گاه هستی و حیات و ممات ما آدمیان درود فرستیم
و دست در دست هم بسوی چکاد رمزآلود و با شکوه اش رهسپار شویم …
در کنارم بمان
صدای نفس هایت را که با صدای باد در آمیخته است، می شنوم
عطر حضورت با عطر گل های وحشی به مشامم میرسد و مرا مستانه به پیش می راند
تا چندی دیگر بر آن بلندا خواهیم رسید
و بوسه های خود را نثار تارک مقدس اش خواهیم کرد
و در آن عصر دل انگیز از فرازستان معنا، فرود خواهیم آمد و خود را پس ابرهای بالا آمده از دره ها و در دل تاریکی زود هنگام پاییزی رها خواهیم کرد.
ذبیح اله حمیدی
۱۱آبان۹۸