پاورقیهای یک کوهنورد: «خنده در خواب»
این یک بخش جدید در سایت باشگاه اسپیلت است که مختص اعضای باشگاه و یا هر کوهنورد آزاد دیگری است که مایل باشد در این بخش مطلبی را منتشر نماید.
شایسته است این مطالب در راستای ورزش کوهنوردی و یا مرتبط با آن بوده و پیشنهاد میشود در قالب یک شعر، مقاله، داستان کوتاه و گزارشی خاص باشد.
شاید این یک آزمون نوشتاری برای هر کوهنوردی است که بخواهد مطلب خود را در معرض دید دیگران قرار دهد…
در قسمت اول این پاورقی،مطلبی آماده کردهام که در معرض دید دوستان قرار میدهم و امیدوارم این روند ادامه پیدا کرده، از طرف شما همنوردان مطالبی به ایمیل باشگاه به آدرس email@espilat.com ارسال شود تا ما با کمال میل آن را در معرض دید دیگران قرار دهیم.
لطفاً فراموش نکنید نام و مشخصات خود را در اول مطالب ذکر فرمایید.
با تشکر فراوان
ذبیحا… حمیدی
*****
«خنده در خواب»
ساعت ۱:۰۰ شب بود که با احساس شدید تشنگی از خواب بیدار شدم.
فضای اطاق (قرارگاه) سرد و تاریک بود. هفت کیسهخواب کنار هم چیده شده بودند و جای من کنار دیوار و رضا هم کنارم خوابیده بود.
فکر کردم باید بشود یک بطری آب در گوشهای از اطاق پیدا کرد. چشم چرخاندم. چیزی نبود. با خودم گفتم بهتر است اول بروم دستشویی، بعد پیدایش میکنم.
کت پرم را از زیرسر برداشتم و روی سرشانهام انداختم. آرام از اطاق بیرون آمدم و از پلههای راهرو پایین رفتم.
یک لحظه فکر کردم با این شلوار استرج و تنگی که به پا دارم، امکان نداشت در مواقع عادی حتی یک لحظه در انظار دیده شوم، چه برسد که حالا دارم تو راهرو باهاش راه میروم.
از وضعیت خودم خندهام گرفت ولی بیخیال شده و پایین آمدم چون مطمئن بودم هیچ تیمی به جز تیم ما در قرارگاه نیست.
صدای سگ نگهبان همچنان از بیرون به گوش میرسید. (عجب سگ سیاه بداخلاقی بود! روز گذشته هر چه کردم نتوانستم نزدیکش شوم. انگار با همه سر دعوا داشت….)
دستشویی روبروی پلهها بود. از دستشویی که بیرون آمدم، یک دفعه صدای شرشر آب به گوشم رسید. یادم آمد دیشب شیرآب در آشپزخانه باز و نگهبان قرارگاه به ما سپرده بود شیر آب را نبندیم چون یخ میزند. با خودم گفتم بروم آنجا آب بخورم!!!
از فضای سرد و نیمه تاریک غذاخوری گذشته و وارد آشپزخانه شدم که نور کافی داشت.
دیدن آب گوارایی که از شیر سرازیر میشد، تشنگیام را دو برابر کرد.
یک لحظه فکر کردم این باید بخشی از آب «سردابهرود» باشد که از منطقه علمچال سرازیر میشود، یا یک چشمهای که همین نزدیکیهاست و دست کمی از آب سردابهرود ندارد.
چند لیوان شیشهای روی سینک ظرفشویی پشترو چیده شده بودند. یکی را برداشتم و پر از آبی کردم که همچنان از شیر سرازیر میشد و صدای اون در فضای شبانگاهی قرارگاه میپیچید.
نوشیدن دو لیوان از آن آب لذت فراوانی برایم داشت و به تشنگیام پایان داد.
لیوان را سر جایش گذاشتم و به طرف اطاق برگشتم.
وقتی میخواستم داخل کیسهخواب بروم، یک مرتبه متوجه چهره رضا شدم که کنارم خوابیده بود. چهرهای آرام و خندان. بیشتر دقت کردم… بله او داشت در خواب لبخند میزد. نه اینکه لحظهای بخندد، نه! با چهرهای خندان در خوابی عمیق بود.
قبلاً از بچهها درموردش شنیده بودم. ولی حالا با چشم خودم میدیدم که رضا این چنین میخوابد. با خودم گفتم این می تواند یک عادت و حسن خوبی برای آدم باشد که این طوری چهرهاش در خواب خندان و شادان باشد.
روز قبل ۱۶ ساعت کوهنوردی کرده و بعد از صعود زمستانی قله پسندهکوه، ساعت ۸:۰۰ شب به قرارگاه ونداربن (در منطقه کلاردشت ـ علمکوه) برگشته و حسابی خسته بودیم.
بیشتر مسیر را رضا برفکوبی کرده بود و حتماً از ما خستهتر بود. ولی چهرهاش چیز دیگری میگفت؟
اگر قبول کنیم که احتمالاً رضا داشته خواب صعود چند ساعت قبل را در آن لحظات میدیده، پس نتیجه میگیریم که از خوابش لذت هم میبرده است، چرا که روانشناسان معتقدند ما در خواب اتفاقات و وقایعی را که در عالم واقعی نمیتوانند به سادگی رخ دهند: یا سهلتر و یا مشکلتر از آن چیزی که هست میبینیم و از رخداد آن یا لذت و یا رنج میبریم. فکر کنم رضا در آن لحظات غرق لذت و شادکامی بود……
قبل از اینکه به خواب بروم فکر کردم: کاش من هم در خواب بخندم!
ذبیح ا… حمیدی
1392.11.9
ژانویه 29th, 2014 at 10:15 ب.ظ
با سلام.ممنون از شما آقای حمیدی که این بخش را راه اندازی کردید.به نظرم بسیار بخش جذاب و پر طرفداری در سایت باشگاه خواهد بود!درود بر اسپیلت…
ژانویه 29th, 2014 at 10:18 ب.ظ
درووووووووووووووووووووووووووووووووووود بر شما آقای حمیدی عزیز
بسیار زیبا و لذت بخش بود…مرسی
سپاس فراوان بابت ایده ی بسیار عالی و نو
آرزویم همیشه سر افرازی شما و باشگاه…مرسی
ژانویه 30th, 2014 at 9:54 ق.ظ
واقعا این همه ذوق و نشاط شما ستودنی است.این ابتکارات و ایده ها برای ما اعضای باشگاه هم ایجاد نشاط و سرزندگی می کند .
زنده باد جناب حمیدی
ژانویه 30th, 2014 at 12:32 ب.ظ
سلام
خیلی جذاب بود مرسی بابت راه اندازی این بخش از سایت
با تشکر از آقای حمیدی و خانم محمودی
ژانویه 30th, 2014 at 3:26 ب.ظ
درود بر شما جناب حمیدی
ژانویه 30th, 2014 at 8:11 ب.ظ
سلام و درود بر قافله سالارمان جناب آقای حمیدی.
ماشالله بر این پتانسیل بالای شما. شما خیلی خوش ذوق و با صفا هستید به داشتن دوستی مانند شما افتخار میکنم.
خیلی عالی بود هرچی بگم کمه به خدا.
فوریه 1st, 2014 at 2:31 ب.ظ
آقا رضا باید هم بعد اون صعود نفس گیر لبخند بزنه .. حتی تو خواب !!!
فوریه 4th, 2014 at 3:59 ب.ظ
مرحبا بر قریحه لطیف و بینش ظریف بین شما استاد گرانقدر
امید آن دارم لبخند رضای من همیشه مستدام در سایه پر دوام شما بزرگوار باشد
فوریه 4th, 2014 at 6:23 ب.ظ
خیییییییلی جالب بود.
استاد عزیز ؛ از لبخندی سخن گفتید… که من باور دارم نمایهای از سُرور درونی من و زاده از حس همپیمائی با شما مرد مقاومت و کوه مردانیت است .
واقعا قلم شما ستودنیست.
مارس 7th, 2014 at 4:15 ب.ظ
خیلی زیبا بود میشد سرمای هوارو حس کرد.وهمینطور گرمای دوستیه عمیق بچه هارو.ممنون از شما برای راه اندازیه این بخش.