مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه – خاطره چهاردهم(سکته درکویر-دیماه ۱۳۸۵)

ارسال شده توسط در 20 ژانویه 2016 ۲ دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه), گالری, مقالات و نوشته ها

در اولین سال تأسیس باشگاه اسپیلت برنامه‌ای را در کویر مرنجاب به اجرا گذاشتیم.
تعدادمان زیاد بود و برنامه‌ای دو روزه طرح ریزی شد.

روز نخست پیاده‌روی از اول تپه‌های شنی مرنجاب به طرف «چاه‌دستکن» و بعد عبور از دریاچه نمک و شب‌مانی در «جزیره سرگردان» و روز بعد بازگشت به مرنجاب و تهران.
حوالی ظهر روز اول بعد از رسیدن به «قلعه مرنجاب» راهپیمایی را شروع کردیم . هوا سرد و سوزناک بود . راه رفتن و کویرپیمائی در چنین هوائی بسیار فرح‌بخش و لذت‌آور است…
تپه‌های شنی را با فراز و نشیب‌های گوناگون پشت سر گذاشتیم و همگی سرخوش و سرکیف بودیم.
در میانمان افراد با رده‌های سنی مختلفی دیده می شدند.
جوان‌ترین خانمی بود حدود ۲۰ سال و مسن‌ترین آقایی حدود ۶۳ سال به نام ی.ب .
همه شادان در کنار هم حرکت کرده ، هر از چند گاهی برای عکاسی و تجدید قوا استراحت می‌کردیم . هرکدام حدود ۱۰ تا ۱۵ کیلو کوله پشتی به پشت داشتیم.

حدود ۴ ساعت بعد در انتهای تپه‌های شنی ، قبل از اینکه وارد دریاچه نمک شویم ، بساط شب‌مانی را به راه انداختیم .
هوا به شدت ابری و فشرده بود و احتمال بارش زیاد .
چند تخته چادر برپا کردیم و به استراحت پرداختیم. هوا به سرعت تاریک شد و ناگهان در کمال ناباوری مشاهده کردیم برف در حال بارش است!
برف در کویر؟!
شنیده بودم ولی هرگز از نزدیک ندیده بودم.
چند دقیقه بعد تمام سطح کویر سفیدپوش شد و سرمای زیادی در منطقه حاکم گردید. شاید این صحنه از صحنه‌های کم‌نظیر در طبیعت است که خوشبختانه بخت با ما یار بود و توانستیم آن را از نزدیک ببینیم.
ساعاتی بعد ابرها کنار رفت و هوا صاف و مهتابی شد.
همه از چادرها بیرون آمده و در کنار آتشی که برپا شده بود به شعرخوانی ،آواز و گفتن خاطره پرداختیم و تا ساعت‌ها بعد تا زمانی که سرما اجازه می داد در بیرون از چادرها شب را گذراندیم.

صبح روز بعد با تابش اولین اشعه های خورشید ، کم کم برف از روی تپه‌ها فرونشست و ما به حرکت خود ادامه دادیم.
وقتی که به اول دریاچه رسیدیم ، حدود ۳۰ سانت روی آن را آب گرفته بود و ما مردد از اینکه به آب بزنیم یا نه؟
بعض ها مخالفت کردند و پیشنهاد دادند از همان راهی که آمده‌ایم به مرنجاب بازگردیم ولی بیشتر گروه هیجان‌زده و مشتاق عبور از دریاچه و رسیدن به جزیره سرگردان بودند که حالا از دور ، ساحل آن دیده می‌شد.
با اشاره من چند نفر همراهم شدند و شلوارها را بالا زده با کفش‌ها به دریاچه زدیم . در قدم‌های اول احساس سرد بودن آب تا اعماق وجودمان رخنه کرد ولی با ادامه حرکت ، کم کم جای آن را گرما و انرژی فرا گرفت.
بعد از چند دقیقه وقتی پشت سر را نگاه کردم متوجه شدم همه بدون استثنا پشت سرمان در حال عبور از دریاچه هستند.
بعد از یک ساعت به جزیره رسیدیم و توقفی کردیم تا همه تیم به ما برسند.
بساط عکاسی حسابی داغ بود و هیجان ناشی از این کار همه را به ذوق و شوق آورده بود.
بعد از استراحتی کوتاه به بلندترین نقطه جزیره صعود کردیم و از آنجا جهت عبور از قسمت دوم دریاچه آماده شدیم. سطح آب در این قسمت کمتر بود و قسمت‌های آخر به بسترهای نمکی و سپس در نزدیکی‌های قلعه مرنجاب به گِلِ آزاردهنده‌ای رسیدیم که باید از آن می‌گذشتیم چون چاره دیگری نداشتیم.
در نهایت حدود ظهر به محل پارک اتومبیل‌ها (قلعه مرنجاب) رسیدیم و بساط ناهار برپا شد.

به خاطر دارم آقای ی.ب (۶۳ ساله) دقیقا روبه‌روی من نشسته بود . کمی از صرف ناهار نگذشته بود که به یک‌باره آقای (ی.ب) دچار تشنج شده و در حالتی که قاشقی در دست داشت ، شدیداً شروع به لرزیدن کرد و بلافاصله نقش زمین شد . البته به شکل طاق‌باز ،دهانش کف کرده سپس بیهوش شد!
ناگهان بلبشویی در تیم ایجاد شد بخصوص از سوی همسر و دوستان نزدیک ایشان .
در این موقع من و ۲ نفر دیگر از دوستان که آشنایی با CPR (ماساژقلبی)داشتیم ، فهمیدیم که ایشان سکته کردند پس بلافاصله بالای سرش حاضر شده و به اقدامات اولیه پرداختیم.

در مرحله اول متوجه شدیم دهانش قفل شده ، سیاهی چشمها بالا رفته و جسم‌اش در حال تشنج شدید است.
هر سه شروع به CPR کردیم.
نفر اول دهانش را باز نگه داشت تا زبان خود را گاز نگیرد ، نفر دوم رویش قرار گرفته و فشار روی قفسه سینه را به ترتیب شروع کرد.
بعد از شمارش عدد ۱۰ نفر دوم در دهان مصدوم تنفس مصنوعی می‌داد و نفر سوم بالای سرش اوضاع را کنترل می کرد.
فکر کنم حدود ۳ الی ۵ دقیقه این کار را انجام دادیم که ناگهان شخصی که به ظن من چند دقیقه‌ای درگذشته بود دوباره به حیات بازگشت و اولین نفس‌ها را کشید.
بعد از دقایقی که چشمان آقای ی.ب نیمه باز شد ، او را سوار یکی از اتومبیل‌ها کرده با سرعت تمام به کاشان رساندیم.
همسر و دو دوست دیگر ، مصدوم را تا کاشان همراهی کردند و من در کنار تیم ماندم تا بقیه کارها را انجام دهم.

آن‌ها او را در کمتر از ۴۵ دقیقه به بیمارستانی در کاشان رساندند و بعد از مداوای اولیه با یک دستگاه آمبولانس به تهران منتقل کردند و مداوای اصلی در یک بیمارستان بر روی او انجام گرفت.

حالا بعد از گذشت ۹ سال آقای ی.ب زنده و سرحال به کوهپیمایی و گل گشت مشغول است و من که در این لحظات این یادداشت را می نویسم ، خوشحالم که توانستم با کمک دوستانم ایشان را نجات داده و به آغوش زندگی بازگردانم.

بنابر توصیه‌های مکرر سازمان هلال احمر و دیگر سازمان‌های امداد و نجات هر فردی باید آموزش اولیه CPR یا همان ماساژ قلبی را فراگیرد که در مواقع این‌چنینی بتواند کمکی به فرد مصدوم بنماید .
بیشتر متخصصین بر این امر تأکید دارند که هر کسی که دچار سکته قلبی می شود ، به جای هول شدن و دست بر روی دست گذاشتن باید تا رسیدن نیروهای امداد به CPR ادامه داده و امیدوار بود که شاید مانند مصدوم ما شانس آورده و به زندگی و حیات دوباره بازگردد.

 

ذبیح‌اله حمیدی

 ۳۰ دیماه ۹۴

 SKMBT_C45016012021541

عکس صبح روز حادثه
(فرد مصدوم با فلش قرمز رنگ مشخص است)

 

 

۲ دیدگاه to “مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه – خاطره چهاردهم(سکته درکویر-دیماه ۱۳۸۵)”

  1. سروش معمار می گوید:

    جناب حمیدی گزارش بسیار زیبایی بود، نه تنها مرا مشتاق به تجربه چنین برنامه ای نمود، بلکه فراگیری مقدمات کمک های اولیه و امدادرسانی را نیز به شدت برای خود ضروری احساس کردم.
    با تشکر فراوان از شما. سلامت و پاینده باشید.

  2. علیرضا کاظمی می گوید:

    خاطره جالب وآموزنده ای بود.

دیدگاه خود را بیان کنید