مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه اسپیلت ـ خاطره ۱۵ (صعود یال شمال‌شرقی دماوند به یاد ابراهیم شیخی ـ ۱۳۸۴٫۴٫۳۱)

ارسال شده توسط در 13 ژوئن 2016 یک دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه), گالری

InstagramCapture_791ff066-4219-4044-b4b7-fe4d844f5db5

مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه اسپیلت)

خاطره ۱۵: صعود یال شمال‌شرقی دماوند

به یاد ابراهیم شیخی (۳۱ تیر ماه ۱۳۸۴)

 

مقدمه:

بی‌شک بسیاری از همنوردان با نام کوهنورد فقید و شهیری چون ابراهیم شیخی آشنا هستند. او نماد یکی از حلقه‌هایی است که زنجیره طولانی شهیدان کوهستان را در عرصه این ورزش تشکیل داده‌اند.

 

درگذشتگانی که در راه عشق به ورزش و کوهستان جان به جان آفرین تسلیم نموده‌اند. آنها همگی در حین کوهنوردی و در اوج آمادگی از این جهان رخت بربسته‌اند.

 

دو سال قبل در ششمین سالگرد فوت ابراهیم شیخی مقاله‌ای تحت عنوان «ششمین یادمان ابراهیم شیخی ـ ۱۳۹۳٫۳٫۱۷» مشترکاً به قلم نگارنده و همنورد عزیزمان جلیل صفرعلیزاده در همین سایت منتشر شد.

 

امسال به بهانه هشتمین سال خاموشی او، خاطره‌ای را که با وی در روز ۱۳۸۴٫۴٫۳۱ در قالب صعودهای شانزده‌گانه دماوند به یاد دارم، برای شما همنوردان عزیز باشگاه اسپیلت و دیگر خوانندگان این سایت بازگو می‌کنم تا شاید بتوان بدین‌وسیله ضمن ادای احترام به روح بزرگوارش، گوشه‌ای از توانایی‌های جسمی و روحی او را در این مقال کوتاه مرور کرد.

 

*****

 

۱۳۸۴٫۴٫۳۱ ـ پناهگاه تخت‌فریدون ـ ارتفاع ۴۴۰۰ متر ـ ساعت ۱۲:۰۰ ظهر

 

تقریباً خیسِ خیس سه نفری وارد پناهگاه شدیم.

 

دو ساعت پایانی صعود را در زیر باران و برف بالا آمده و در حالی که تگرگ و رعد و برق هم به وضعیت وخیم هوا اضافه شده بود به آنجا رسیده‌ایم.

 

دقیقاً ساعت ۸:۰۰ صبح صعود را از گردنه‌سر (گوسفندسرای مسیر شمال‌شرقی دماوند) شروع کردیم. (ارتفاع ۲۹۰۰ متر)

 

کمی قبل از آن در جاده خاکی آنجا، یکی از فنرهای ماشینمان (پاترول) شکست و مجبور شدیم قسمتی از جاده را هم پیاده بالا بیاییم.

 

این نهمین صعود و یا به عبارتی نهمین هفته‌ای است که به طور متوالی یال‌های دماوند را صعود می‌کنیم و هنوز ۷ یال (۷ هفته) باقی‌مانده تا بتوانیم این پروژه «۱۶ هفته صعود ۱۶ یال دماوند» را به پایان رسانیم.

 

به ابراهیم گفتم: «مثل اینکه این هفته کارمان نیمه‌تمام می‌مونه؟! با این وضعیت هوا احتمال صعود قله خیلی پایینه، نظرت چیه؟»

 

تو وضعیت دشواری گیر کرده بودیم….

 

از طرفی برف در حال ریزش بود و امیدی به خوب شدن هوا نداشتیم. (در آن زمان سایت‌های هواشناسی به این شکل فعال نبودند.)

 

ساعت هم که نزدیک یک بود و نفر سوم تیم ما که این هفته به جای «ناصر جنانی» حضور داشت یکی از همنوردان خانم بود. او علی‌رغم قدرت بدنی مناسب و آمادگی کامل به دلیل سرماخوردگی دچار ضعف و بی‌حالی شده بود و ما مجبور بودیم هرچه سریعتر او را به پایین منتقل کنیم……

 

ابراهیم تو فکر بود و چند دقیقه بعد گفت: «بهتره پروژه رو ناتمام نگذاریم. اگه تو موافقی این دخترمون رو ببر پایین و من تنهایی قله را صعود می‌کنم و از مسیر جنوبی میام پایین ….»

 

گفتم: «ابراهیم داره برف میاد و هوا هم که مه‌آلوده و ابری….. فکر نمی‌کنی صعود صلاح نیست و بهتره تو هم با ما برگردی پایین؟»

 

بی‌معطلی و مصمم گفت: «مطمئنم مشکلی پیش نمیاد و تو هم نگران نباش، من از پسش برمیام.»

 

دقیقاً ساعت یک از ما جدا شد و چند دقیقه بعد هیکل کوچک ولی پرتوانش در حالی که باطوم می‌زد و با سرعت به طرف بالا حرکت می‌کرد در مه ناپدید شد.

 

من و همنوردم چند دقیقه بعد مسیر طولانی گزانه را شروع به پایین رفتن کردیم. هرچند دقیقه یک بار نگاهی به بالا می‌انداختیم و قله را همچنان در مه و ابر می‌دیدیم.

 

با تماس تلفنی با دوستم (راننده پاترول) قرار شد حدود ساعت ۶:۰۰ عصر در روستای گزانه منتظر ما باشد.

 

حدود همان ساعت به گزانه رسیدیم. حسابی خسته و ازپا افتاده بودیم. مسیر طولانی تخت‌فریدون ـ خاک‌زردها ـ چشمه پهن‌کوه ـ چشمه استله‌سر تا روستای گزانه (جاده هراز) را پایین آمده و حالا داخل پاترول در حال رفتن به طرف گوسفندسرای احسان (حسینیه مسیر جنوبی) بودیم.

 

بعد از گذشتن از روستای آبگرم و شهر رینه به جاده خاکی مسیر رسیدیم و حدود ساعت ۷:۰۰ عصر در گوسفندسرای احسان منتظر ابراهیم شدیم.

 

یادم می‌آید قبل از تاریکی هوا او را دیدیم که مثل همیشه خندان و بشاش درحال پایین آمدن از آخرین شیب نرسیده به حسینیه بود. با حالتی از تعجب و شادی به استقبالش رفتیم و با او روبوسی کردیم.

 

بلافاصله پرسیدم: «مسیر چطور بود؟» و او توضیح داد: «تمام راه رو تنهایی برفکوبی کردم. مخصوصاً شیب‌های بام‌برفی خیلی پربرف و سخت بود.» و ادامه داد: «حدود ساعت ۱۶:۳۰ در حال مه و برف به قله رسیدم و بلافاصله از مسیر جنوبی پایین آمدم و موقع بازگشت چون می‌خواستم شما معطل و نگران نشید، بدون استراحت و بی‌وقفه فرود آمدم…. »

 

کوله‌اش را گرفتیم و داخل ماشین گذاشتیم و او سر و صورتی به آب زده، چیزی خورد و آمد داخل ماشین.

 

بعد از چند دقیقه چهار نفری داخل پاترول و در حال بازگشت به تهران بودیم.

 

هوا همچنان ابری و بارانی بود و برف‌پاکن ماشین با دور کُند قطرات ریز باران را از روی شیشه جلوی ماشین به کنار می‌زد. همه ساکت بودند و ابراهیم در صندلی جلو کنار راننده آرام و بی‌صدا چشم‌هایش را روی هم گذاشته بود و شاید در آن لحظه به فکر صعود و فرود طولانی بود که اون روز از ساعت سه صبح از تهران شروع کرده بودیم و حالا در ساعات آخرین آن بودیم و من ضمن تحسین اراده و توان و سرعت ابراهیم که به نظرم جزو استثناهای کوهنوردی ایران بود، به فکر برنامه‌ریزی صعود هفته آینده بودم که باید به مسیر دهم (یال پادگان) می‌رفتیم و حتی «یک‌هزارم لحظه» به ذهنم خطور نکرد که ممکنه بعد از سه سال این دوست و همنورد قدرتمند و با اخلاقم رو برای همیشه از دست بدم.

 

دوستی که مانند او نه تنها برای من، بلکه برای بسیاری از کسانی که اون رو از نزدیک می‌شناختند یک پدیده استثنایی بود که آشنا شدن با او در زندگی هر کس شاید فقط یک بار اتفاق بیافتد و بس…. یادش عزیز و گرامی باد.

 

ذبیح‌اله حمیدی

۱۳۹۵٫۳٫۲۴

 

پی‌نوشت:

مجموعه گزارشات «صعود ۱۶ یال دماوند» که در سال ۱۳۸۴ توسط من، زنده‌یاد ابراهیم شیخی و ناصر جنانی اجرا گردیده است، در همین سایت و در بخش «مقالات و نوشته‌ها» قابل دسترس و مطالعه می‌باشد.

یک دیدگاه to “مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه اسپیلت ـ خاطره ۱۵ (صعود یال شمال‌شرقی دماوند به یاد ابراهیم شیخی ـ ۱۳۸۴٫۴٫۳۱)”

  1. بهمن ابراهیمی می گوید:

    یادش گرامی و راهش پررهرو باد

دیدگاه خود را بیان کنید