اشعار و تک نوشته ها (شماره ۳)
این چه فسونی ست مرا تسخیر کرده
و چون زنجیری به گردن
به هر کجا می کشدم
و رهایم نمی کند
این عشق
چو شمشیری بر گردن
تیز و بران
اما
به ناز و غمزه ای
به پیشم می راند
من این عشق نا پالوده را
که از کنج دلم می تراود
با که توان گفتن
من آن چشم زیبایی را می طلبم
که با خود هزاران قصه پر غصه دارد
من آن تازگی و پاکی
و آن طراوت را می خواهم
با من بنشین
بگذار سر بر بالینت نهم
برق چشمان پر فروغ ات را می خواهم
ای فسون من
ای راز بی همتای
جان سوز و گدازم
ذبیح اله حمیدی
آذر ۱۳۹۷