پاورقی های یک کوهنورد: «تولدت مبارک دوست عزیزم»

ارسال شده توسط در 26 جولای 2014 ۲ دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, پاورقی های یک کوهنورد, گالری

تازه ۹ سالش شده و خیلی خیلی کم سن وساله. من ۴-۵ سال پیش بود که باهاش آشنا شدم. همیشه دنبال چنین دوستی بودم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت نشد پیداش کنم؟ شایدم خیلی براش تلاش نکردم! اما به هر حال الان ۴-۵ سالی هست که باهاش دوستم. دو سه سال اول خیلی می دیدمش اما الان یه سالی میشه کمتر از نزدیک می بینمش اونم به این خاطر که من متاسفانه مشکلات و گرفتاری هام تمامی ندارند(خودش میدونه که من چقدر دوستش دارم و شرمنده ام که دیر دیر میرم ببینمش)!!. 

 

شاید باورش سخت باشه اما با اینکه ۹ سالشه، دوست خیلی خوبیه و انگار یه دنیا تجربه پشت سرشه. غرور خاصی داره و خیلی امیدواره. با اینکه خیلی جاه طلبه اما به قول انگلیسی ها " پاش رو زمینه" و منطقی رفتار میکنه. کلی هم میشناسنش تو تهران و ایران و شایدم دنیا. به نظرم نسبت به خیلی از اونایی که میشناسم صبورتره. از وقتی باهاش  دوست شدم صبر و حوصله ام یه ذره بیشتر شده و بهم خیلی چیزا یاد داده. با اینکه آدم بی برنامه ای نبودم تو زندگیم اما بهم نشون داد که اگه میخوام موفق باشم همیشه باید حواسمو جمع کنم و برنامه ریزی داشته باشم و هیچ چی رو دستکم نگیرم. 
 

یه چیزدیگه هم که برام خیلی با ارزشه اینه که تونسته خیلی ها رو که اونو دوست دارن با هم دیگه دوست کنه و کلی رفاقتا رو درست کرده که واقعا برا خودم باورنکردنیه. البته  انکار هم نمی کنم که بودن دوستایی که باهاش دیگه نیستن –بنا به هردلیلی.  و اینم بگم که شده حرف و حدیث هایی هم پیش بیاد بین خودش و رفقاش اما اینقدر رفاقتاش زیاده که اصلا این اختلاف ها به چشم نمیاد. 
 

خودشم خیلی اهل احوالپرسی و سراغ گرفتنه. حداقل هفته ای یکی دوبار یادته و بهت پیامک میده و بعضی وقتا کلی خیس عرق میشم از اینکه دوستاشو فراموش نمی کنه —مثل همین ۴-۵ ماه گذشته که خیلی کم تونستم برم ببینمش. همین سه هفته پیش تولدش بود که میخواستم برم پیشش اما یهویی کاری برام پیش اومد که نتونستم.خیلی بده که تولد دوستت رو نتونی بری. خیلی !مگه نه!؟  یه تیرماهی مصمم هستش. یه نکته جالب اینه که من  و اون درست در روز جشن تولدش یعنی وقتی که تازه پنچ سالش شده بود با هم دوست شدیم! برا من که خیلی جالبه!
 

اینم بگم که مثل همه یه ایراداتی هم داره که به نظرم اگه رفع بشه خیلی عالی میشه . اما خب هنوز جوونه و تازه اول راهشه و فکر کنم اگه یه کم زمان بگذره میتونه اشکالات شو برطرف کنه و بهتر از اینی بشه که هست. مثلا، یه موقع هایی خیلی ها میگن خشک و جدیه. یا مثلا ،گله میکنن که تو حساب وکتاب کردن خیلی دقیقه. من خودم با این گله هایی که بعضیا میکنن مشکلی ندارم و درک می کنم اما خب نمیشه منکر شد که هستند کسایی که مثل من فکر نمیکنن. 
 

من که مطمئنم بهتر از این میتونه بشه. البته اینم بگم اینطورم نیست که همه دوستش داشته باشن و هستن اونایی  که با دلیل و بی دلیل ازش خوششون نمیاد. من با بعضی از این رفقا که دوسش ندارن (واقعا تعدادشون خیلی کمه) یا کمتر دوسش دارن کلی حرف زدم و میزنم. یه جاهایی بهشون حق میدم و یه جاهایی نه. اما همیشه چه به اونایی که اصلا دوسش ندارن و چه اونایی که یه کم دوسش دارن میگم پیدا کردن دوس خوب کار سختیه اما نگه داشتنش سخت تر. میشه که یه موقع هایی بین دوست و رفقای حتی چندین و چند ساله –به قولی گرمابه و گلستان – هم یه اختلافایی پیش بیاد اما به نظرم راهش این نیست که هی دوستامونو عوض کنیم—هر چند ساده ترین راهه اما لزوما بهترین راه نیست. اگه بتونیم باهم حرف زدن رو یاد بگیریم کلی از مشکلات حل میشه و دیگه هم لازم نیست بریم دوباره دنبال دوستای جدید.
 

راستی تا یادم نرفته بگم  بعضی از دوستاش هم اسمشو بردن تو جاهای مختلف دنیا مثل هیمالیا و رو قله های معروف دنیا گذاشتن با اینکه هنوز خیلی خیلی جوونه . به نظرم کلی از این بابت برا خودش باارزشه که اولا چنین دوستایی داره و بعدش هم اینکه دوستاش این افتخارات رو باهاش شریک میشن. 
 

خب کلی حرف زدم یادم رفت بگم اسم دوستمو. اسمش "اسپیلت" هستش. میگه اسمش رو از یه یخچال تو علم کوه گرفتن و روش گذاشتن به معنی " تکه بزرگ سفید".  خیلی دلم براش تنگ شده و همین روزاست که برم ببینمش.   
 

پایدار باشی همیشه دوست خوبم،
علی صباغی

۲ دیدگاه to “پاورقی های یک کوهنورد: «تولدت مبارک دوست عزیزم»”

  1. فردين كولائيان می گوید:

    وقتی در مورد بهترین دوستت حرف زده میشه نمیتونی بی تفاوت باشی. چه تعریف باشه چه انتقادو چه درست بشه و چه نادرست. چقدر علی آقای صباغی صادقانه و دوستانه و از نظر ساختار نگارشی مبتکرانه راجع به این دوست مشترک ما حرف زده. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون من هم شرمنده بهترین دوستم هستم که به خدا، همیشه به یادمه و یادآوریهاش شرمندم میکنه و عرق سرد رو روی پیشونیم جاری میکنه، از اینکه به هر علتی خیلی وقتها یادم میره رسم رفاقت رو به جا بیارم، اما همیشه گرمای وجود این دوست رو حس میکنم و در کنار خودم میبینمش و به داشتن چنین دوستی میبالم. همیشه با خودم میگم اسپیلت مرشد منه و من باید سعی کنم شاگرد خوب مکتب اسپیلت باشم، ولی میدونم شاگرد خوبی نیستم، اما این دلخوشی رو هم دارم که خدا رو شکر اونقدر بد نبودم که خداوند دوست به این خوبی رو اصلآ در مسیرم قرار نده. بهترین دوست من فقط “تکه بزرگ سفید ” نیست، اون هم صادقه، هم شفافه و هم پاکه و من:
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روی آینه ام سیاه شود
    عاشقم، عاشق ستاره صبح
    عاشق ابرهای سرگردان
    عاشق روزهای بارانی
    عاشق هرچه نام توست بر آن(فروغ فرخزاد)

  2. غلامرضا خلیل ابادی می گوید:

    سلام علی . واقعا همینطوره که میگی .
    من هم سالها بود که تنها به کوه میرفتم و چون تنها بودم زیاد راه دور نمی رفتم .
    ولی از موقعی که باهاش دوست شدم ، منو جاهای زیادی برده و با خیلی از آدمهای بهتر از خودم منو آشنا کرده ،
    چیزهای زیادی بهم یاد داده و . . . .

دیدگاه خود را بیان کنید