نگاهی به نمایش «هم‌طناب» به قلم ذبیح‌ا… حمیدی

ارسال شده توسط در 11 ژانویه 2014 ۴ دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, گالری, مقالات و نوشته ها

یکی از دلمشغولی‌های من و خیلی‌ها دیدن فیلم و تئاتر است.
البته همیشه تعداد دیدن فیلم‌های خوب بیشتر از دیدن تئاترهای خوب است.

 

چند هفته پیش مطلع شدم نمایشی روی صحنه هست با عنوان «هم‌طناب» که روایتی است بر موضوع صعود تیم زنجان در سال ۱۳۹۰ بر روی قله ماناسلو (هیمالیا)
 

سرپرستی فنی این برنامه را کوهنورد نام‌آشنا و با سابقه حسن نجاریان برعهده داشت که علاوه بر اعضای تیم چند نفر کوهنورد آزاد از جمله بانوی هیمالیانورد کشور و عضو باشگاه اسپیلت، پروانه کاظمی نیز در آن حضور داشت.
 

نتیجه و دست‌آورد نهایی آن برنامه علاوه بر صعود اکثر نفرات به قله ۸۱۶۳ متری ماناسلو، متأسفانه فوت کوهنورد جوان کرمانی (جیرفتی) عیسی میرشکاری در آن برنامه بود که به دلیل بروز اِدم (ورم) مغزی و هایپوترمی (سرمازدگی) که هر دو از بیماری‌های ارتفاع هستند رخ داد و در آن زمان اندوه فراوانی را برای جامعه کوهنوردی کشور به جا گذاشت.
 

پس از بازگشت تیم و خاکسپاری پیکر عیسی میرشکاری، حرف‌ها و حدیث‌های فراوانی از آن برنامه شنیده شد. از تهمت‌ها و ناروایی‌ها گرفته تا تعریف‌ها و تمجیدهای همیشگی، ولی بعد از زمانی کوتاه این داستان نیز با تمام نکات تاریک و روشنش با رخ داد حوادث بعدی کوهنوردی به باده فراموشی سپرده شد.
 

حال آنکه بعد از دو سال چطور یک خانم کارگردان به نام «مهین صدری» که البته کوهنورد هم نیست، علاقمند شده است این داستان را بر روی صحنه ببرد و موضوعی به این حساسی و تخصصی را بخواهد برای عموم مردم به نمایش بگذارد، برای من که بسیار جالب و حائز اهمیت بود.
 

در جامعه ما موضوعات فراوانی را می‌توان یافت که قابلیت به روی صحنه بردن را داشته باشد. ولی چرا یک موضوع مستند کوهنوردی؟
فکر می‌کنم جواب صریح این سئوال را فقط کارگردان نمایش می‌تواند پاسخ دهد. ولی برای ما اهالی کوه و کوهنوردی باید جالب باشد که برای اولین بار یک رویداد مهم کوهنوردی کشور به یک نمایش حرفه‌ای و عمومی تبدیل شده است.

 

قبل از دیدن نمایش به هیچ وجه نمی‌توانستم پیش‌زمینه‌ای از آن را حدث زده و یا پیش‌بینی کنم.
 

ساعت ۸:۰۰ شب پنجشنبه گذشته به تنهایی برای دیدن نمایش به سالن شمس رفتم. دو نفر از بچه‌های باشگاه دماوند را هم آنجا دیدم و بعد از کمی گپ و گفتگو با هم ساعت ۹:۰۰ شب به دیدن نمایش نشستیم.
 

صحنه نمایش به شکل یک میز بزرگ طراحی شده بود که لوازم و البسه کوهنوردی بر روی آن قرار داشت.
دور این میز بزرگ و کوتاه، خالی بود و تماشاچیان در چند ردیف دور تا دور این صحنه مربع شکل در صندلی‌های خود جاگرفته بودند.

 

هفت بازیگر اصلی کار نمایش را پیش می‌بردند.
یک خانم نقش پروانه کاظمی و شش آقا نقش‌های دیگر را که البته با تغییر نام‌های اصلی انجام گرفته بود، بازی می‌کردند.

 

در حقیقت روایت داستان از مطالبی گرفته شد بود که به شکل جسته و گریخته، رسمی و غیررسمی، مورد تأیید و عدم تأیید اعضای تیم، در فضای مجازی منتشر شده و به دست کارگردان رسیده بود. ایشان هم آنها را جمع‌آوری کرده و داستان نمایش را نوشته بودند.
 

داستان با معرفی افراد تیم که توسط خود بازیگران عنوان می‌شد (البته نام‌های غیرحقیقی) شروع شده و با ذکر نام عیسی میرشکاری و تاریخ فوتش به پایان می‌رسید.
 

روزشمار برنامه به ترتیب، توسط بازیگران به طور مرتب و روز به روز اعلام می‌شد و در این بین هرچند دقیقه یک بار نام یک کشته کوه ماناسلو که طی سال‌های گذشته به وقوع پیوسته بود (از میان کوهنوردان کشورهای مختلف) به طور منظم اعلام می‌شد و طبعاً فضای نمایش را با اندوه مرگ و نیستی درهم می‌آمیخت.
 

داستان از ورود تیم به بیس‌کمپ شروع و در روز مرگ عیسی میرشکاری به پایان می‌رسید.
 

بازیگران کم‌کم و با جلو رفتن داستان از کنارگذر (پله‌های) صندلی‌های تماشاچیان بالا می‌رفتند و طنابی را که نمادی از کوهنوردی بود، با خود حمل می‌کردند و بالاتر و بالاتر می‌رفتند و دیالوگ‌های خود را به ترتیب روند داستان بازگو می‌کردند.
 

روایت این صعود توسط بازیگران حرفه‌ای این نمایش با بازگویی حوادث و مسائل پیش آمده آن هنرمندانه پیش می‌رفت و دو نقطه عطف (اصلی) می‌رسید:
اول صعود قله و خواندن سرود «ای ایران» که بازیگران ایستاده از فراز تماشاچیان میخواندندش که گویی نمایی از فراز قله ماناسلو بود.
و دوم اعلام نام عیسی میرشکاری به عنوان آخرین کشته آن سال در آمار کشته‌شدگان ماناسلو.

 

روایت آخرین روز صعود توسط هنرمندان این نمایش شاهکاری بود در به تصویر کشیدن اذهان بینندگان و تجسم آن سختی‌ها و ملالت‌ها ……
 

در آن هنگام به ناگاه خود را در میان آن همنوردان حس کردم:
سختی‌های صعود، خستگی مفرط، تحمل مشکلات ارتفاع، سرما، گرسنگی، ضعف، بروز استرس‌های گوناگون و حال و روز ازدست‌دادن همنوردی جوان و غریب در آن ارتفاع.

 

خود را در قالب سرپرست برنامه گذاشتم که چگونه تاب تحمل این رویداد را از سر بگذراند.
 

به جای پروانه کاظمی که زن بودن و قوی بودنش را هم‌زمان در آن محیط کاملاً مردانه باید به نمایش می‌گذاشت.
 

به جای دکتر تیم که در ارتفاعات پایین‌تر بود و کاری از دستش برنمی‌آمد.
 

به جمع دوستان و یاران نزدیک عیسی که چگونه باید تحمل ازدست‌دادن او را تاب می‌آوردند.
 

به یاد زنده‌یاد کریم نادعلیان که همان‌روز از کمپ چهارم ماناسلو بازگشت بدون آنکه بداند عیسی در چادر دیگری از تیم جامانده است و به کمک او نیاز دارد و او ندانسته آنجا را ترک کرده بود. مطمئناً در آن روزها فکر نمی‌کرد که خیلی زود به عیسی میرشکاری خواهد پیوست و در عالم دیگر با او «هم‌طناب» خواهد شد.
(چند ماه بعد نادعلیان در زمستان همان سال در دماوند پایش لغزید و به دیدار حق شتافت.)

 

نمایش تمام این نکات را به خوبی بدون آنکه بخواهد قضاوتی کند روایت کرد.
 

در پایان نمایش زمانی که حسن نجاریان به همراه همنوردش آخرین وداع را با کالبد یخ‌زده و بی‌جان عیسی میرشکاری می‌کند و در آن ارتفاع ۷۰۰۰ متری که خود آنها نیز در معرض سرمازدگی و تلف شدن قرار گرفته بودند اوج نمایش و تراژدی آن بود.
 

چقدر خوب بازیگران آن لحظات را بیان می‌کردند، به طوری که خواستم در آن زمان خود را به جای عیسی بگذارم. حس کردم باید گریست و بی‌تابی کرد. ولی سالن نمایش بود و حضور دیگران ….
 

سرگیجه‌ و تنگی نفس کوتاهی سراغم آمد و ضربان قلبم بالا گرفت و یاد آخرین عکس پیکر بسته‌بندی (بسکت) شده عیسی افتادم که در آن شیب یخی به تنهایی رها شده و حسن نجاریان آخرین نگاه‌های خود را برآن دارد.
 

(عیسی میرشکاری ـ تاریخ فوت May 2011 ـ از ایران)
 

این آخرین جمله‌ای بود که از دهان بازیگران به ترتیب و پی‌درپی با هم و به تنهایی به گوش می‌رسید و مانند پتکی بر روح و جسم و جان همنوردان او و تماشاچیان فرود می‌آمد.
 

۷۰ دقیقه نمایش به پایان رسید و چراغ‌های سالن روشن شد.
 

(سال ۱۳۸۹ عیسی میرشکاری را در صعود قله موستاق‌آتا از نزدیک ملاقات کرده و با او همکلام شده بودم.)
 

    مؤسس و مسئول باشگاه اسپیلت
    21 دی ماه ۱۳۹۲

 

(یادآوری می‌شود آخرین اجراهای این‌ نمایش روزهای دوشنبه، سه‌شنبه‌ و چهارشنبه این هفته ساعت ۱۹:۰۰ خواهد بود. بلیط این نمایش را می‌توانید به صورت اینترنتی‌ از سایت تیوال‌ به آدرس http://www.tiwall.com/store/hamtanab و یا با مراجعه به گیشه تالار شمس تهیه نمایید.)

 

۴ دیدگاه to “نگاهی به نمایش «هم‌طناب» به قلم ذبیح‌ا… حمیدی”

  1. مهدی قمری می گوید:

    چه قدر دیالوگ آخر بهم ضربه وارد کرد: گواهی صعود رو چه جوری می گیرن؟!

  2. ترانه حمیدی ایران می گوید:

    نویسه ای تاثیرگذار، بر من که حتی نمایش را تا بدین لحظه ندیدم.
    چه می توان گفت!
    مرگی به هنگام و خود خواسته نه!
    ولی با بدرودگویی ِ دردناک،
    در دلِ بازماندگان، امیـدِ زندگی برانگیخت.
    بی شک
    رشته رشته ی این طناب
    گسستنی نیست.
    ———————
    سپاس بیکران.

  3. حسین قربان نژاد می گوید:

    درود بر استاد بزرگم جناب حمیدی مثل همیشه نوشتار شما عالی بود.پایدار باشید

  4. مسلم ناظری می گوید:

    مرگ را زمانی مشخص نیست…
    بیایید قدر یکدیگر بدانیم…

دیدگاه خود را بیان کنید