مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه) ـ خاطره دوم (دیواره علم‌کوه ـ مرداد ۱۳۶۱)

ارسال شده توسط در 27 آگوست 2012 ۷ دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه)

مطمئناً هر خاطره‌ای باید یا تلخ باشد یا شیرین تا در اذهان باقی بماند و همینطور باید مرور آن و اظهارش برای دیگران با تعیین هدفی مشخص باشد.
امسال که در چهلمین سال فعالیت کوهنوردی هستم، برآن شدم هر از چندگاه به مرور خاطره‌های کوتاه و شنیدنی و البته آموزنده خود بپردازم تا شاید برای اهالی کوه و به ویژه برای اعضای جوان‌تر باشگاه کوهنوردی اسپیلت خواندنی و مفید واقع شود تا ضمن گذراندن دقایقی مفرح، درصورت امکان به اندوخته‌هایشان نیز بیافزاید.
این خاطرات ممکن است قبل یا بعد و یا حین اجرای برنامه رخ داده باشند ولی مطمئناٌ همه آنها ارتباط مستقیم با ورزش کوهنوردی خواهند داشت.
نکته آخر این که درصورت امکان عکسی را هم که مرتبط با موضوع باشد در اختیار خوانندگان قرار خواهم داد.
    با سپاس
    ذ. حمیدی
    مؤسس و مسئول باشگاه کوهنوردی اسپیلت


خاطره دوم ـ دیواره علم‌کوه ـ مرداد ۱۳۶۱
درگذشته ورزشِ ویژه‌ای به نام سنگنوردی در کشور ما وجود نداشت و تمام کسانی که سنگنوردی می‌کردند، اکثراً کوهنوردانی بودند که گه‌گاه به این امر می‌پرداختند و آلام و آرزوی همه آنها صعود دیواره عظیم علم‌کوه در منطقه کوهستانی تخت سلیمان بود…

ما هم چند نفری در خانه کوهنوردان تهران بودیم که ضمن صعودهای هفتگی به قلل مختلف در فصل‌های بهار و پاییز، عموماً در منطقه بندیخچال تهران، به تمرینات سنگنوردی می‌پرداختیم.

بعد از ۵ سال تمرین و صعود دیواره‌هایی مانند شروین، اوسون، بیستون و لجور، بالاخره روز موعود فرارسید و من و ناصر جنانی تصمیم گرفتیم در مرداد ماه ۱۳۶۱ دیواره علم‌کوه را از مسیر فرانسوی‌ها صعود کنیم.

در آن زمان تمام صعودهای دیواره علم‌کوه بین ۳ تا ۴ روز انجام می‌گرفت و صعودهای یکروزه هنوز پا نگرفته بود. حتماً مطلع هستید که طول عمودی این دیواره به ۷۵۰ متر می‌رسد و مبدأ صعود آن در ارتفاع ۴۱۰۰ متری علم‌چال است که به طور مستقیم به قله ۴۸۵۰ متری علم‌کوه ختم می‌شود.

روز اول به همراه تیم از رودبارک تا پناهگاه سرچال در ارتفاع ۳۷۰۰ متری را پیاده طی کردیم که مسیری بسیار طولانی بود.

روز دوم خود را به سکوی پناهگاه قدیمی علم‌چال رسانده و چادرها را برپا کردیم و روز سوم به جابجایی وسایل و آماده کردن لوازم فنی و ثابت‌گذاری یخچال پرداختیم.

روز چهارم صبح خیلی زود ما دو نفر (من و ناصر) چادرمان را در علم‌چال ترک کرده و به طرف دیواره علم‌کوه حرکت کردیم. در اول مسیر به کمک گرانپون و کلنگ از یخچال‌های علم‌چال عبور کرده، به اول دیواره رسیدیم.

وزن کوله‌هایمان در آن زمان هرکدام به ۱۵ تا ۱۸ کیلوگرم می‌رسید که صعود فنی را بسیار دشوارتر می‌کرد. ولی ما در آن زمان با آن نیروی جوانی و روحیه ستبر و جنگندگی و عشق صعود دیواره علم‌کوه بسیار تلاشگر و خستگی‌ناپذیرتر از این حرف‌ها بودیم.

یادم می‌آید در پایان روز اول و قبل از تاریکی هوا به اول مسیر تراورس در ارتفاع حدود ۳۰۰ متری دیواره رسیدیم.

به هر شکل که بود، خود را به طاقچه معروف آنجا رسانده و شب اول را در آن سکوی یک متر در سه متر به صبح رساندیم.

فردای آن روز، بعد از عکاسی به ادامه مسیر پرداختیم.

ذبیح ا… حمیدی ـ دیواره علم کوه، تاقچه اول میسر فرانسویها ـ مرداد ۱۳۶۱

چون روز اول من سرطناب بودم، روز دوم ناصر مسئولیت سرطنابی را به عهده گرفت. در این جا مسیر به شکل تراورس و با ۲ فرود به شکل پاندولی ادامه پیدا می‌کرد. یعنی نفر اول کمی فرود می‌رفت و بعد با کف پای خود به شکل قدم‌رو روی دیواره حرکت می‌کرد و سعی می‌نمود با آونگ کردن، خود را به سمت راست کشیده و به کارگاه بعدی برسد.

ناصر بعد از سعی بسیار بالاخره موفق شد خود را به کارگاه بعدی برساند. حالا نوبت من بود که این کار را تکرار کنم…

در آن زمان هارنس یا همان صندلی فرود من از دو قسمت جداگانه تشکیل شده بود: قسمت اول روی سینه نصب می‌شد که مخصوص حمایت بود و قسمت دوم بین دو پا و دور کمر قرار می‌گرفت که ویژه فرود به حساب می‌آمد.

طناب حمایت من روی هارنس سینه و طناب فرود روی هارنس قسمت پایین بدنم، بدون هیچ اتصالی به‌هم قرار داشت. زمانی که در وسط مسیر فرود بودم و آماده به آونگ درآوردن خود، ناگهان با صدایی خفیف که هنوز نوای آن در گوشم باقی‌مانده، متوجه پاره شدن هارنس قسمت فرود شدم و تمام وزنم در یک لحظه روی دست هایم قرار گرفت که آن هم بر روی طناب کشیده می‌شد. من ناخودآگاه طناب را رها نکردم و تا انتهای آن یعنی تا جایی که طناب حمایت سینه‌ام جا داشت سقوط کرده و پاندول شدم (حدود ۲۰ متر).

بعد از رها کردن طناب تمام وزنم روی سینه‌ام منتقل شد که بی‌شباهت به حالت خفه‌شدن نبود. با هر جان‌کندنی بود به کمک یومار روی همان طناب صعود کردم و خود را به ناصر رساندم، ولی تمام کف‌دست‌هایم سوخته و پوست آنها کاملاً کنده شده بود، درحالی که باید با آن دست‌ها از دیواره علم‌کوه به طرف بالا یا پایین حرکت می‌کردیم.

بعد از پانسمانی مختصر، تصمیم گرفتیم مسیر را به طرف بالا ادامه دهیم. البته چاره‌ای هم جز این نبود، چون فرود از آن نقطه برایمان غیرممکن بود.

شب دوم، خود را به طاقچه دیگری که به قمقمه شهرت داشت و علت نامگذاری آن وجود یک قمقمه قرمز رنگ که آنجا آویزان بود، رساندیم و شب سردی را در آنجا سپری کردیم.

صبح روز بعد، دست‌هایم دیگر توان گرفتن کوچکترین گیره را هم نداشت، ولی به ناجار باید ادامه می‌دادیم.

بعد از یک طول طناب، به اول مسیر قیف رسیدیم (شکاف بزرگ سمت راست دیواره). در آنجا نیز دو حادثه دیگر روبرو شدیم: اول اشتباه رفتن مسیر و بازگشت و فرود آن هم فقط روی یک میخ نامناسب (به اجبار)، و دوم مصادف شدن با ریزش شدید و ناگهانی سنگ از بالا که خوشبختانه فقط به پاره شدن طنابمان انجامید که با کوتاه کردن طناب، مسیر را ادامه دادیم.

در بعدازظهر به اول ریزشی‌های انتهای دیواره و زیر قله رسیدیم و با حمایت و احتیاط تمام آنجا را هم پشت‌سر گذاشتیم.

زمانی که ناصر جلوتر از من به قله رسید با فریادی اعلام کرد: «قله»…. و من با آن دستان باندپیچی شده به زحمت خود را بالا کشیده و به سطح هموار زیر قله علم‌کوه پاگذاشتم.

روی قله همدیگر را در آغوش گرفتیم و با تلاشی دیگر اینبار جهت شب‌مانی، خود را به جانپناه خرسان که به تازگی نصب شده بود و درب هم نداشت، رساندیم.
یادم هست "من که به هیچ وجه"، ولی ناصر هم به خاطر درد دستهایش نتوانست درب یک کنسرو را باز کند تا غذایی بخوریم که به ناچار با کمک سنگ و میخ این کار را انجام دادیم.

روز چهارم، بعد از گذشتن از بالای یخچال اسپیلت (نام باشگاه ما) و چند فرود و صعود از طرف گردنه غربی شانه‌کوه وارد علم‌چال شدیم و مورد استقبال اعضای تیم که منتظر و نگرانمان بودند قرار گرفتیم.

به تهران که بازگشتیم، رفتم سراغ دوستی که آن هارنس را از او قرض گرفته بودم، وقتی داستان را برایش تعریف کردم، متوجه شدم که خودش آن را دوخته و سال‌ها از عمر آن می‌گذرد!

حال پس از سال‌ها با نگاه کردن به کف دست‌هایم که هنوز آثار کمی از آن زخم‌ها در آن باقی مانده، می‌اندیشم چطور در آن زمان کوهنوردی استانداردی نداشت و به قول معروف همه چیز سرسری گرفته می‌شد. مخصوصاً در قسمت لوازم که به دلیل گرانی و کمبود آن، اکثر کوهنوردان در مضیقه بودند و نمی‌توانستند آن طور که باید و شاید لوازم تهیه کنند.

به هر حال زمان بعد از انقلاب بود و کشور در جنگ به سر می‌برد و کوهنوردی ورزشی شده بود غیررسمی و مانند بسیاری از ورزش‌ها و فعالیت‌های اجتماعی، بدون مسئولیت پیگیری می‌شد.

اکثر گروه‌ها و باشگاه‌های کوهنوردی تعطیل شده و یا غیرفعال بودند. تنها حلقه ارتباطی باقی‌مانده، روابط دوستانه کوهنوردان بود که آنها را به هم متصل می‌کرد و جمع‌های کوهنوردی را شکل می‌داد، البته بدون اینترنت، موبایل، نشریه، باشگاه و غیره، و صد البته توأم با دلهره، ترس و مشکلات مالی و اجتماعی که در این مقال نمی‌توان بیش از این به آن پرداخت و باید از آنها گذشت و دم نزد!

این همان هارنس سینه ای است که ناجی من شد.

     ذ. حمیدی
    شهریور ۱۳۹۱

۷ دیدگاه to “مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه) ـ خاطره دوم (دیواره علم‌کوه ـ مرداد ۱۳۶۱)”

  1. کازم می گوید:

    زیبا بود
    متشکرم

  2. علی می گوید:

    درود به شمااقای حمیدی.و درود به آن روحیه جوانتون.

  3. شهربانو درزی می گوید:

    سلام و درود به شما .شنیدن خاطرات گذشته برای نسل جدید کوهنوردی بسیار جذاب و آموزنده است ، امیدوارم تداوم داشته باشد .متشکرم.

  4. حامد می گوید:

    سلام اگه ممکنه از خاطرات کوهنوردی و مخصوصاً عکسهای قدیمی بیشتر روی سایت قرار بدین.من از دیدن عکسهای قدیمی مربوط به سبلان و دیوازه علم کوه کلی ذوق کردم.
    یاشاسین!!!

  5. محسن می گوید:

    خیلی عالی بود…درود بر شما آقای حمیدی
    همیشه در اوج باشید.
    عکسها و خاطرات قدیمی خیلی خوبه اگه ممکنه بیشتر روی سایت قرار بدین ممنونتون میشیم.
    باز هم درود بر شما

  6. علیرضا کریم می گوید:

    خیلی عالی بود
    پیروز و سر افراز باشید

  7. فریبا جباری می گوید:

    تلاش و جسارتتون برای هدفی که داشتید بی نظیر بود همیشه سرافراز باشی رییس.

دیدگاه خود را بیان کنید