مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه اسپیلت ـ خاطره ۱۷: صعود شانزدهمین یال دماوند ـ تابستان ۱۳۸۴ (به یاد جلال رابوکی)

ارسال شده توسط در 24 دسامبر 2018 یک دیدگاه | دسته بندی شده در آخرین اخبار, اخبار, خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه), گالری

مروری بر خاطرات کوهنوردی (مسئول باشگاه اسپیلت)

 

خاطره ۱۷: صعود شانزدهمین یال دماوند ـ تابستان ۱۳۸۴

 

(به یاد جلال رابوکی)

 

 

ساعت ۱۶:۳۰ روز ۱۳۸۴٫۶٫۲۵ است.

ما بر روی قله دماوند ایستاده‌ایم و این آخرین صعود شانزده یال دماوند است.

وضعیت هوا آفتابی و مطبوع و حال سه نفر ما بهتر از هر صعود دیگری است.

ناصر جنانی و زنده‌یاد ابراهیم شیخی در حال نصب تابلوی کوچکی بر روی قله هستند که در آن نوشته شده است: «صعود شانزده یال دماوند، یادواره زنده‌یاد جلال رابوکی» و من در حال نظاره کردن به آنها و به این فکر که؛ بالاخره تمام شد.

به یاد اولین صعود این پروژه افتادم (۱۳۸۴٫۳٫۱۷) مسیر جنوبی، یال گوسفندسرا و سپس هفته به هفته صعود به یال‌های شناخته شده آن زمان به سبک صعودهای سرعتی و یکروزه زنده‌یاد، جلال رابوکی.

مسیرها را در ذهنم مرور می‌کنم؛ گوسفندسرا ـ لومر ـ قرقه ـ چال‌چال ـ سروزان ـ سیمرغ ـ سرداغ ـ پناهگاه‌های شمالی ـ تیغه‌های شمالی ـ گردنه‌سر ـ تخت فریدون ـ تیغه‌های ملار ـ وزمین‌چال ـ آبگرم ـ پادگان ـ ملاخوران

تمام صعودها به طور منظم و هفتگی و در جهت گردش عقربه‌های ساعت و با حضور هر سه نفر ما انجام گرفت. هر چند در برخی صعودها دوستانی نیز ما را همراهی می‌کردند که تعدادشان انگشت‌شمار بود.

به یاد جلسات پی‌درپی خانه کوهنوردان تهران می‌افتم که گزارش هر صعود را به دوستانمان ارائه می‌کردیم و آنان ما را به ادامه راه و پایان پروژه تشویق می‌کردند.

زمان هر صعود به طور میانگین ۱۵ تا ۲۰ ساعت از تهران به تهران به طول می‌انجامید.

سرتاسر هفته استراحت می‌کردیم و منتظر می‌ماندیم. جمعه‌ها ساعت ۳:۰۰ صبح میعادگاهمان سه‌راه تهرانپارس بود، با جیب پاترولی که رانندگی آن را دوستی باگذشت و کوشا برعهده داشت. او صعودی انجام نمی‌داد و فقط جیب را به مبدأ صعود و در پایان روز به محل فرود آن می‌رساند که بیشتر فرودها از مسیر جنوبی به وقوع می‌پیوست….

با صدای طنین چکش بر روی تابلو، رشته افکارم بریده می‌شود. چشمم به نام جلال رابوکی می‌افتد. اکنون بعد از سپری شدن سه سال‌ از درگذشتش (فروردین ۱۳۸۱) چگونه می‌توان او را به کوهنوردان آینده کشور شناساند. شاید فقط در یک جمله او را در یک قیاس ملی و بین‌المللی بتوان با کوهنورد نامی و فقید جهان یرزی کوکوشکا مقایسه نمود. با همان قابلیت‌های هم‌هوایی و فعالیت در ارتفاع، با همان قدرت و شجاعت در کوهستان و عشق بسیار به کارهای نو و خلاقانه در تمام زمینه‌های کوهنوردی و با فیزیک و ژنی سازگار و همسان با کوه‌ها و ورزش کوهنوردی.

او در ۵۴ سالگی بعد از سال‌ها کوهنوردی درخشان در داخل و خارج کشور که اوج آن در دهه پنجاه شمسی بود، در فروردین سال ۱۳۸۱ در نزدیکی‌های همین نقطه‌ای که اکنون ما ایستاده‌ایم و در حال نصب تابلو یادبودش هستیم، در دل طوفانی مهیب که آن را می‌توان «جت‌استریم دماوند» نامید، راه فرود از قله را گم کرده، به ابدیت پیوست.

شش ماه بعد تیم تجسس کوهنوردان، پیکر او را از ارتفاع ۴۳۰۰ متری از دره مخوف یخار دماوند به ارتفاعات پایین‌تر حمل کردند که شرح اتفاقات قبل و بعد از این تجسس خود به نوشتار طولانی دیگری نیازمند است….

 

کار ناصر و ابراهیم بر روی تابلو به پایان می‌رسد.

عکسی به یادگار می‌گیریم و آماده فرود از مسیر جنوبی می‌شویم.

 

ولی چرا پای رفتن نداریم! ساعت ۱۷:۰۰ شده و زمان ترک قله رسیده است. سکوتی بین ما حکم‌فرما است. هرکدام در گوشه‌ای از بام ایران ایستاده‌ایم و مایل به ترک آن جا نیستیم.

یاد فردی می‌افتم که در همین دوران (دهه هشتاد) ۴۰ روز را بر روی قله گذراند. او با روزه سکوت و خوردن اندکی غذا، همه کسانی را که روزهای جمعه به قله می‌رسیدند تحت تأثیر خود قرار داده بود. او واقعاً به دنبال چه بود و چه چیزی را بدست آورد؟

به یاد خود جلال افتادم که در اوایل دهه شصت یک هفته را در پناهگاه تخت فریدون (ارتفاع ۴۴۰۰ متری) اقامت کرد و هر روز به تنهایی صعودی به قله دماوند داشت. آیا او چیزی را که به دنبالش بود، پیدا کرد؟

و حالا ما سه نفر به دنبال چه بودیم؟

۱۶ هفته پی‌درپی به قله صعود کرده بودیم و حال در کنار شادمانی که از اتمام این کار بدست آورده بودیم، در خود غم و اندوه دیگری را احساس می‌کردیم که شاید ناشی از آن بود که دیگر ممکن است این تجربه ناب را از سر نگذرانیم….

 

بالاخره به راه می‌افتیم. پوتین‌هایمان را بر خاک نرم تپه گوگردی می‌فشاریم و به پیش می‌رویم. باد سردی به سرو صورتمان می‌خورد. مشاممان آکنده از بوی گوگرد و چشمانمان از گرد آن در حال سوزش است. نگاهمان از دور تپه‌های کوتاه و گون گرفته دامنه‌های دماوند را می‌بیند. سرسبزی باغات و خانه‌های روستاهای اطراف چشم را می‌نوازد، آنجا که زندگی به دور از تنهایی پرهیاهوی ما کوهنوردان ادامه دارد.

ستیغ خط‌الرأس‌ها و قله‌هایی که جملگی در برابر دماوند یک سروگردن کوتاه‌تر هستند، خودنمایی می‌کنند. خط رودخانه‌ها و دره‌های ژرف از دور نمایان است. آفتاب با زردی بیشتری در پهنه آسمان می‌درخشد.

قدم به قدم به پیش می‌رویم و به سرعتمان می‌افزاییم.

تا ساعتی دیگر کوهستان را تاریکی فرا خواهد گرفت و تمام دره‌ها و صخره‌های این کوه عظیم در دل سیاهی فرو خواهند رفت.

در ذهن تاریکی روی قله را مجسم می‌کنم و شبحی از جلال و تمام درگذشتگان این کوهستان را که شاید در دل یک شب تاریک و غمبار و در میان طوفانی سهمگین از آنجا عبور کرده و قدم به دنیایی بی‌بازگشت و لایتناهی گذاشته باشند…. یادشان گرامی

 

  

ذبیح‌اله حمیدی
۱۳۹۷٫۱۰٫۳

 

پی‌نویس:

۱- جهت آشنایی بیشتر با جلال رابوکی (یا جلال فروزان) به مقاله همین سایت اینجا مراجعه کنید.

۲- گزارش صعود ۱۶ یال دماوند که در چهار مقاله روی سایت اسپیلت منتشر شده است را می توانید در اینجا(۱)، اینجا(۲)، اینجا(۳) و اینجا(۴) مطالعه نمایید.

۳- جهت آشنایی با زنده‌یاد ابراهیم شیخی این مقاله را در سایت اسپیلت اینجا بخوانید.

۴- برای آشنایی با پدیده «جت‌استریم» مقاله سایت اسپیلت را اینجا بخوانید.

۵- برای آشنایی با یرزی کوکوشکا، کوهنورد برجسته و شهیر لهستانی، کتاب «دنیای عمودی من» با ترجمه رامین شجاعی را در فضای مجازی و یا با مراجعه به کتابخانه باشگاه اسپیلت، مطالعه فرمایید.

 

یک دیدگاه to “مروری بر خاطرات کوهنوردی مسئول باشگاه اسپیلت ـ خاطره ۱۷: صعود شانزدهمین یال دماوند ـ تابستان ۱۳۸۴ (به یاد جلال رابوکی)”

  1. عباس می گوید:

    استاد خدا به شما قوت بده و ساییتون مستدام و روح تمام کوهنوردانی که قدمی در ارتقاء سطح کیفی این ورزش برداشتن ،شاد و قرین رحمت الهی

دیدگاه خود را بیان کنید