عکس و گزارشبرنامه صعود قلل اورست و لوتسه به قلم پروانه کاظمی
رها شدن بر گرده باد است و
با بیثباتی سیمابوار هوا برآمدن
به اعتماد استقامت بالهای خویش،
ورنه مسئلهای نیست
پرنده نو پرواز
بر آسمان بلند
سرانجام
پر باز میکند…
مختصری راجع به اورست و لوتسه
اورست با ارتفاع ۸۸۴۸ متر بلندترین قله جهان و لوتسه ۸۵۱۶ متر چهارمین قله مرتفع جهان میباشند. مکان قرارگیری این دو در دره خومبو در هیمالیای نپال است.
اورست در مرز نپال و تبت واقع است و لوتسه تماماً در خاک نپال.
مسیر دستیابی نرمال اورست از خاک نپال است که رخ جنوبی محسوب میشود. رخ شمالی اورست در تبت به دلیل مشکلاتی که دولت چین معمولا برای کوهنوردان ایجاد میکند معمولا کمتر صعود میشود.
نام اورست در سال ۱۸۶۵ به افتخار جورج اورست که اولین بار در سال ۱۸۵۶ ارتفاع این کوه را اندازهگیری کرد، از طرف دولت انگلستان بر این کوه گذارده شده در حالی که قبل از این اروپاییان این قله را به عنوان قله پانزدهم میشناختند. نام اصلی این کوه چومولونگما، الهه مادرِ جهان در زبان تبتی (goddess mother of the universe ) است که از حدود ۳۰۰ سال قبل در نقشههای چینی ثبت شده است. در سال ۱۹۶۰ دولت نپال در راستای نپالیزه کردن کشور نام ساگارماتا (سر آسمان) را بر این کوه نهاد که هماکنون بین مردم محلی مصطلح میباشد.
اولین صعود ثبت شده اورست توسط ادموند هیلاری و تنسینگ نورگای شرپا در سال ۱۹۵۳ از مسیر جنوبی با برپایی ۹ کمپ صورت گرفت، در حالی که همچنان صعود جورج مالوری و اندرو اروین در سال ۱۹۲۴ از رخ شمالی در پرده ابهام میباشد.
لوتسه که در زبان محلی به معنای قله جنوبی است به علت داشتن یال مشترک با اورست تا مدتها به عنوان قله جنوبی اورست در نظر گرفته میشد و به علت مجاورت با اورست چندان مورد توجه نبود تا این که در سال ۱۹۵۶ توسط تیمی از سوییس صعود شد. مجموعه قلل لوتسه شامل قلل لوتسه شار(۸۳۹۸ متر)، دو قله مرکزی که هر سه روی یال تیز و دندانهدار شرقی واقع هستند و قله اصلی میباشد. دیواره جنوبی لوتسه با بیش از۳هزار متر ارتفاع، یکی از مطرحترین مسیرهای کوهنوردی جهان است. جرزی کوکوشکا نابغه کوهنوردی جهان در دیواره جنوبی لوتسه جان خود را از دست داد.
مسیر نرمال صعود لوتسه که مسیر شمال غربی آن محسوب میشود بعد از یلوبند بین کمپ ۳ و ۴ اورست از مسیر اورست جدا میشود و با صعود از دهلیزی بسیار طولانی و خطرناک با شیبی نفسگیر به قله زیبا و نقابی شکل لوتسه منتهی میشود. با توجه به خطرات فراوان لوتسه معمولا طرفداران زیادی برای صعود ندارد.
شکلگیری سفر:
پس از صعود آمادابلام در پاییز سال قبل در همان نپال شروع به برنامهریزی برای صعود فصل بعد کردم و پس از بازگشت به ایران با کسب اطلاعات و مشاوره با برخی دوستان در نپال تصمیم به اجرای برنامه صعود اورست و لوتسه گرفتم.
تدارکات:
برنامه بدنسازی و آمادگی جسمانی من در دو سال گذشته بدون وقفه بوده و بعد از آمادابلام نیز بلافاصله تمریناتم را از سرگرفتم و خوشبختانه مشکل خاصی در این زمینه نداشتم.
از جهت قرارداد با شرکتهای مختلفی مکاتبه کردم و با مقایسه سرویسها و قیمتها و نیز با توجه به شناخت دو طرفه و طی مذاکرات فراوان با شرکت پرستیژ ادونچر که در دو اکسپدیشن قبلی طرف قراردادم بود به تفاهم رسیدم. این شرکت با حداقل هزینه ممکن، تمامی موارد مورد نظر من را برآورده میساخت و سرویس مطلوبی در اختیارم میگذاشت.
اولویت مهم من در انتخاب این شرکت، شرپای مورد نظرم بود که با این شرکت همکاری میکرد: نیما گیالزن شرپا که در صعود ماناسلو سردار شرپاهای تیم ما بود و در آمادابلام نیز انتخاب من از بین شرپاهای شرکت بود. شرپا در صعود بیش از هر چیز یک همنورد است و طبیعی است که انتخاب همنورد مناسب نقش کلیدی در صعود خواهد داشت. چه بسیار کوهنوردانی که به دلیل اشتباه و کمتجربگی شرپا، جان خود را از دست دادهاند و یا از صعود بازماندهاند. با توجه به شناختی که من از نیما داشتم، وی را فردی قوی، تکنیکی، بااخلاق و بسیار منضبط و مسئولیتپذیر یافتم و از شرکت خواستم این شرپا را در اختیارم قرار دهد.
تدارکات غذایی و دارویی را با برآوردی که از برنامه داشتم تهیه کردم.
بخشی از مواد غذایی و لوازم فنی را از طریق کارگو به نپال فرستادم.
بیمهنامه حوادث انفرادی را برای کل مدت برنامه از شرکتهای بیمه ایرانی تهیه کردم ولی بعدا متوجه شدم که بهتر بود بیمه امداد هلیکوپتر را نیز در نپال تهیه میکردم.
متاسفانه به دلیل هزینه بالای برنامه و مشکلات مالی قادر به تهیه دوربین فیلمبرداری نشدم و به یک دوربین عکاسی بسیار ابتدایی که داشتم بسنده کردم که توصیه میکنم دوستان همنورد هرگز این تجربه را تکرار نکنند و حتما دوربین مناسبی همراه داشته باشند. این تجربهای است که به راحتی تکرار نخواهد شد.
مشکلات
بخش عمده مشکلات من مربوط به هزینه برنامه و تهیه ارز و ارسال آن به خارج از کشور بود.
در روزهایی که نرخ ارز به سرعت بالا رفته بود و صرافیها از خرید و فروش ارز امتناع میکردند باید بیش از ۴۰۰۰۰ دلار هزینه برنامه را تهیه و بخش عمده آن را برای شرکت میفرستادم. در حالی که خرید دلار و ارسال آن به خارج از کشور و عملیات بانکی با بانکهای خارج از کشور غیرممکن بود، باید سریعا پیشپرداخت سنگینی برای برنامه میپرداختم.
چون هزینه برنامه فوقالعاده زیاد و از توان من خارج بود با امید بسیار به یافتن اسپانسر دست به کار شدم. چون سابقه سه صعود برونمرزی موفق در کارنامه داشتم (موستاقآتا، ماناسلو و آمادابلام هر سه به عنوان اولین زن ایرانی) بسیار خوشبین به پیدا کردن حامی مالی بودم. حدود ۳ ماه برای یافتن اسپانسر تلاش کردم و همه جا به در بسته برخوردم، هر جا به دلیلی …
در اوج ناامیدی همسرم که تنها حامی من در این برنامه بود، با تلاش فراوان و به هر شکل ممکن این هزینه را فراهم کرد و با یاری یکی از دوستان خوبم آقای ابراهیمیفر و از طریق دوستان ایشان در دوبی ارز لازم برای شرکت فرستاده شد و سرانجام بلیطم را با هماهنگی شرکت برای هشتم فروردین ماه گرفتم.
سفر به کاتماندو
در میانه تعطیلات نوروزی ۸ فروردین (۲۷ مارس) ساعت ۶ صبح از فرودگاه امام و از طریق دوحه، راهی نپال شدم. در فرودگاه کاتماندو با حلقه گل مورد استقبال مدیر شرکت پرستیژ آقای پاراجولی قرار گرفتم. در طی سه روز اقامتم در شهر خریدهای لازم را انجام دادم، برای چک کردن تدارکات شرکت و لوازمی که کارگو کرده بودم و صحبتهای تکمیلی در مورد قرارداد به شرکت رفتم و نیز با خانم هاولی مورخ بزرگ هیمالیانوردی دیداری داشتم و از راهنماییهای ارزشمندی بهره گرفتم.
پرواز به لوکلا
روز ۱۱ فروردین (۳۰ مارس) به همراه شرپایم با پرواز داخلی از کاتماندو راهی لوکلا (۲۸۰۰ متر) شدم، تیم آشپزخانه هم در لوکلا به ما ملحق شد و مسیر راهپیمایی ۶ روزه ما تا بیسکمپ آغاز شد.
مسیر راهپیمایی
شبمانی اول در پاکدینگ (۲۶۵۰ متر)
شبمانی دوم در نامچه بازار (۳۵۰۰ متر)
شبمانی سوم در پنگبوچه (۳۹۰۰ متر) و دیدار از معبد بزرگ پنگبوچه
شبمانی چهارم در دینگبوچه (۴۵۰۰ متر) و اقامت در لوژ مینگما یانجی
شبمانی پنجم مجددا در دینگبوچه و رفت و برگشت به روستای چوکونگ (۴۷۵۰متر) برای همهوایی بهتر
شبمانی ششم در لوبوچه (۴۹۵۰ متر)
رسیدن به بیسکمپ، استقرار و لمس کمپ یک
روز ۱۷ فروردین (۵ آوریل) با گذر از گوراکشپ و توقفی کوتاه در کنار لوح یادبود برادر نیما که در حادثه بهمن سال ۲۰۰۶ پوموری کشته شده بود، قبل ازظهر به بیسکمپ (۵۳۰۰ متر) رسیدیم.
بیسکمپ تازه بر روی دامنههای یخچال خومبو در حال شکلگیری بود. حدود یک هفته برپایی بیسکمپ به طول انجامید. روز چهارم اقامت ما در بیسکمپ یعنی روز ۲۱ فروردین (۹ آوریل) من، نیما و مانگالی آشپز کمپ دوم برای لمس کمپ ۱ و بارگذاری سبک، ساعت ۴ صبح راهی آیسفال شدیم. برای همهوایی بهتر بسیار آهسته حرکت میکردیم و پس از حدود ۶ ساعت به کمپ یک (۶۱۰۰ متر) رسیدیم. استراحتی یک ساعته در آنجا داشتیم و سپس راه بازگشت را در پیش گرفتیم. با گرم شدن هوا در آن روز قسمتی از مسیر آیسفال تخریب شده بود و تیم مسئول آیسفال مشغول تغییر مسیر بودند. اجبارا دو سه ساعتی در میانه آیسفال ماندیم که در آنجا تیم کوهنوردان شیلی را که روز قله نیز با من همزمان شدند، ملاقات کردم. این تیم که برنامه صعود اورست را داشت تعجب خود را از دیدن من در آنجا ابراز کردند چرا که من اولین کوهنوردی بودم که در این فصل به کمپ ۱ رفتم. در واقع در این برنامه من تلاش کردم همیشه از اولین فرصت ممکن استفاده کنم و کار را به تاخیر نیندازم چون از هوای بد و کمبود زمان میترسیدم.
روز اول در آیسفال برایم سرشار از هیجان و ترس بود. تمام چیزهایی که قبلا در مورد آیسفال شنیده بودم حکایت از محلی بسیار خطرناک داشت. خوشبختانه به علت ریزش بخشی از سراکها (برجهای یخی) امسال شکافها کمعرضتر شده بود و شکاف بیشتر از ۳ نردبانه نداشتیم. با این حال با استرس بسیار رفتم و برگشتم به طوری که پس از برگشت احساس خستگی زیادی میکردم. حدود سی نردبان در مسیر بود که در روزهای بعد مرتب این تعداد تغییر میکرد و کم و زیاد میشد. به عنوان مثال در روزهای بعد خبری از نردبان سهتایی نبود.
یک هفته بعد از ورود من به بیسکمپ ورود نفرات دیگر این کمپانی آغاز شد: یک پزشک آلمانی به نام ریچارد که او هم قصد صعود دو قله را بدون اکسیژن را داشت. (غیر از ریچارد یک آقای کرهای به نام کیم یانگ ایل هم از تیم بزرگ کره همین برنامه را با اکسیژن داشت که بعدا توضیح خواهم داد که چرا این دو نفر موفق نشدند)
و نفرات بعدی افرادی با ملیتهای مختلف: ۲ آلمانی، ۲ ایتالیایی، ۱سوییسی، ۲ لهستانی و سرانجام ۲ ایرانی: آقایان رضا شهلایی و دکتر مردانپور. آقای بهمنیار هم که سال قبل لوتسه را صعود کرده بود و امسال با کمپانی دیگری برای صعود اورست قرارداد داشت، همراه این عزیزان روز ۲۷ فروردین (۱۵ آوریل) به بیسکمپ رسید.
افراد کمپ ما کلا ۱۱ نفر کوهنورد بودند (یک کانادایی هم بعد از صعود ماناسلو به جمع ما پیوست) به همراه ۷ شرپا، دو آشپز و دو کمکآشپز.
دو ایتالیایی، یک سوییسی، دو لهستانی، یک آلمانی و یک کانادایی برنامه صعود لوتسه را داشتند.
آقایان شهلایی و مردانپور برنامه صعود اورست را داشتند.
من و ریچارد آلمانی هم برنامه صعود هر دو قله را داشتیم.
شروع رسمی کار از بیسکمپ،حرکت به کمپ ۱ و ۲ و شبمانی
با تکمیل افراد گروه، بالاخره مراسم پوجا در روز ۲۸ فروردین (۱۶ آوریل) انجام شد، مراسم دعای مذهبی بودایی که قبل از آن شرپاها در کوهستان شبمانی نمیکنند.
صبح روز بعد یعنی ۲۹ فروردین (۱۷ آوریل) ساعت ۴ صبح به همراه آشپز کمپ ۲ به قصد شبمانی راهی کمپ یک شدیم. پس از یک شبمانی در کمپ یک روز ۳۰ فروردین (۱۸ آوریل) به کمپ ۲ (۶۴۰۰ متر) رسیدیم. مسیر کمپ یک به دو فلاتی کمشیب با شکافهایی گاه پنهان و چند نردبان است و عملیات برقراری یک کمپ بزرگ در آنجا آغاز شد. به علت فضای امن کمپ ۲ همه کمپانیها کمپ بزرگی شامل چادر غذاخوری و آشپزخانه در آنجا برپا میکنند و توسط یک آشپز سرویس مختصر آشپزخانه در اختیار کوهنوردان قرار میگیرد. ریچارد آلمانی هم همان روز به کمپ ۲ آمد. هنگام غروب متاسفانه خبر اولین فوتی را در کمپ خودمان داشتیم: کارسانگ شرپای معروف و پسر آنگ ریتای بزرگ در اثر الکلیسم در بیسکمپ جان سپرد!
برنامه ما دو شبمانی در کمپ ۲ بود اما صبح روز دوم به دلیل بیماری آشپز کمپ ۲ و وخامت حال وی، هر چهار نفر ما کمپ ۲ را برای امداد ترک کردیم. خوشبختانه ماسک و یک کپسول اکسیژن من در کمپ ۲ بود و نجاتبخش آشپز کمپ ۲ شد و به هر شکل ممکن وی را به بیسکمپ منتقل کردیم و از آنجا با هلیکوپتر راهی کاتماندو شد. آشپز دیگری که خود قبلا شرپا بوده پس از چند روز از طرف شرکت مجددا برای کمپ ۲ فرستاده شد. با برگشتن به بیسکمپ و انتظار باز شدن مسیر کمپ سوم، ۶ روز در کمپ اصلی ماندیم. در این روزها به گشتزنی در بیسکمپ میپرداختم و با افراد مختلف از ملیتهای گوناگون آشنا شدم از جمله یک آمریکایی که اطلاعات زیادی در مورد لیلا داشت و میگفت همه را از اینترنت به دست آورده، یک آمریکایی دیگر ترکتبار که قصد داشت با دوچرخه به گردنه جنوبی برود که مجوز نگرفت و نهایتا بدون دوچرخه رفت اما دچار حادثه شد و با امداد به بیسکمپ منتقل شد، گروه دوستان مغولستانی که در سفر قبلی من راهی آیلندپیک بودند و حال برای اورست آمده بودند، گروه سیمونه مورو و نیز با برخی از افراد کمپانی نیوزیلندی راسل براس، بزرگترین اکسپدیشن فصل آشنا شدم. این گروه با در اختیار داشتن بیش از ۵۰ شرپا و دریافت هزینه فراوان از سایر کمپانیها مسئولیت ثابتگذاری هر سه مسیر: اورست، لوتسه و نوپتسه را برعهده گرفته بود. با تیم کره بیشتر آشنا شدم و برای آمادگی بیشتر، چند ساعتی هم در آیسفال تمرین یخنوردی کردیم.
از حوادث بد این دوره مرگ یک شرپا در آیسفال بود. شرپایی جوان که بدون حمایت و بدون کرامپون در آیسفال، از نردبانی لغزید، به درون شکاف پرت شد و جان باخت.
با توجه به طولانی شدن زمان انتظار برای صعود مجدد، به شدت نگران از دست دادن انرژی و همهواییام بودم ولی چارهای جز صبر نبود. با ریزش بهمن، فروافتادن چند سراک (برج یخی) و تخریب قسمتی از آیسفال تیم متخصصین آیسفال چند روزی تلاش کردند تا مسیر را مرمت کنند. ما تصمیم گرفتیم روز ۷ اردیبهشت (۲۶ آوریل) مجددا به کمپ ۲ برگردیم و در صورت آماده بودن مسیر کمپ۳، یک شبمانی نیز در کمپ ۳ انجام دهیم.
حرکت به کمپ ۲و ۳، شبمانی در کمپ ۲و ۳
روز ۷ اردیبهشت (۲۶ آوریل) ساعت ۴ صبح با کولههایی سنگین از بیسکمپ حرکت کردیم و پس از ۴٫۵ ساعت به کمپ ۱ رسیدیم. زمانی که برای استراحت خواستیم به داخل چادری که قبلا در آنجا برپا کرده بودیم برویم، با کمال تعجب دیدیم توسط یکی از کوهنوردان همین کمپانی اشغال شده است و تازه به ما معترض بود که چرا اپی گازها تمام شده؟. چادر ما مملو از زباله بود، گازهایی که قبلا انبار کرده بودیم تمام شده و ما جایی برای استراحت نداشتیم. این دوست آلمانی به هیچ وجه توجیه نمیشد که این چادر شخصی ماست و همه چیز را عمومی میپنداشت الا حمل تدارکات را که ظاهرا فقط برعهده ما بود! به هر صورت با کمی درنگ در آنجا راهی کمپ دوم شدیم. آقایان شهلایی و مردانپور هم در این روز به کمپ ۲ صعود کردند. مسیر کمپ ۱ به ۲ در روزهای آفتابی بسیار طاقتفرسا بود. گرمای بیش از حد آفتاب توان راه رفتن را سلب میکرد و گرمازدگی به ارمغان میآورد. پس از حدود ۲ ساعت با رسیدن ما به کمپ۲ کار مجددا آغاز شد: برپا کردن چادر غذاخوری و تغییر مکان چادرهای قبلی. ما در ابتدای کمپ ۲ چادر داشتیم. عصر آن روز که برای همهوایی بهتر مشغول بالا رفتن در کمپ ۲ بودم به گرلینده و همسرش رالف و یکی از دوستانشان دیوید برخوردم. گرلینده اولین و تنها زنی است که هر ۱۴ قله هشت هزارمتری را بدون اکسیژن صعود کرده است. رالف نیز شانزدهمین فردی است که وارد باشگاه هشت هزارمتریها شده است. گرلینده با اشتیاق و با کمال مهربانی ساعتی با من صحبت کرد. از آشنای مشترکمان لیلا گفت و از اندوهش برای حادثه تلخ رفتن او … از برنامهشان گفت: او و دیوید قصد صعود نوپتسه را داشتند و رالف که قبلا اورست را با اکسیژن صعود کرده بود، این بار قصد تجربه صعود بدون اکسیژن اورست را داشت. اولین صحبتی که رالف با من داشت در مورد خطرناک بودن امسال لوتسه فیس بود و ریزشها. بعدا به علت ریزشهای وحشتناک مسیر، گرلینده برنامه صعود از مسیری جدید را کنسل کرد و از مسیر داگ اسکات، نوپتسه را صعود کرد و رالف هم متاسفانه تا گردنه جنوبی بیشتر پیش نرفت و صعودش ناموفق ماند.
انتظار هوای خوب و طناب ثابت
روز دوم اقامت در کمپ ۲ شاهد ریزش بهمن بزرگی حوالی کمپ ۱ بودیم. متاسفانه تیمی از بنگلادش و نپال درگیر بهمن شده بود که نیما برای کمک به آنان شتافت. بعد از ساعاتی افراد این تیم به کمپ ۲ رسیدند. بخشی از وسایل خود را از دست داده بودند اما خوشبختانه آسیب جسمی جدی نبود و با پانسمان سطحی و بانداژ ماجرا به خیر گذشت.
پس از یک روز استراحت در کمپ دو، روز ۹ اردیبهشت ( ۲۸ آوریل) راهی کمپ ۳ شدیم. با حدود ۲ ساعت طی مسیر در فلات کمشیب بعد از کمپ ۲ به شیب طاقتفرسای اصلی رسیدیم. مسیر پرشیب و خطرناکی که مرتبا با ریزش یخ و سنگ تهدید میشد. در حدود ارتفاع ۷۰۰۰ متری کمپ ۳ آغاز میشد و تا حدود ۷۳۰۰ ادامه داشت. مکان اولیه کمپ ۳ ما در ارتفاع حدود ۷۱۰۰ بود. باد زیاد بود و به سختی چادر کمپ۳ را برپا کردیم.
چادر ما در این کمپ چادری بسیار سبک از نوع دوپوش سرهم بود که پوش داخلی کاملا توری و بسیار سرد بود طوری که برای بار بعد چادر را عوض کردیم. شیب زیاد محل کمپ ۳ اجازه هرگونه حرکتی را سلب میکرد و در خارج از چادر فقط با حمایت باید تردد میکردیم. تعداد چادرهای نابود شده توسط بهمن در کمپ ۳ بسیار زیاد بود و به همین دلیل اکثر شرپاها از خوابیدن در کمپ ۳ پرهیز میکنند. شب سختی را با باد شدید در کمپ ۳ گذراندیم و صبح روز بعد به کمپ ۲ بازگشتیم. برنامه بارگذاری کمپهای ۴ اورست و لوتسه به دلیل آماده نبودن مسیر به تعویق افتاد و روز بعد ۱۱ اردیبهشت (۳۰ آوریل) از کمپ ۲ به کمپ اصلی بازگشتیم. پس از صعود دشوار مسیر کمپ ۳، آیسفال در بازگشت برایم آسانتر مینمود. دوستان ایرانی هم که به کمپ ۲ صعود کرده بودند در این روز به کمپ اصلی بازگشتند.
با حمام کردن در هوای آفتابی کمپ اصلی و استراحت و غذای خوب سانتا آشپز مهربان و ماهرمان، به زندگی مجلل بیسکمپ (در مقایسه با کمپهای بالا) بازگشتیم.
ملاقات مجدد گرلینده و گفتگو با وی از نکات خوب روزهای انتظار مجدد در بیسکمپ بود. همچنین دیدار مجدد با سنم دِندو سردار تیم اورست ۷۷ ایرانیان که برایم گردنآویز دعایی به همراه برنج مقدس از طرف همسرش آورد و با خواندن دعاهای مختلف بر گردنم آویخت و اطمینان داد که دیگر از خطر بهمن در امان خواهم بود!
ریزشهای فراوان مسیر کمپ ۳ منجر به مجروح شدن تعداد زیادی کوهنورد و شرپا شد تا جایی که ابتدا کمپانی راسل براس تصمیم به تعطیل کردن برنامه گرفت ولی سپس اعلام کرد از سمت راست مسیر فعلی، با دور زدن بخشی از مسیر و طولانی کردن آن، مسیر جدیدی ایجاد خواهد کرد. طبق سخنان افرادی که در سال قبل در منطقه بودهاند وضعیت مسیر امسال به هیچ وجه قابل مقایسه با سال قبل نبوده است.
تمامی افراد گروه در بیسکمپ بودند و در انتظار… روزهای کسالتبار انتظار کمکم انرژیها را تحلیل میبرد و موجی از اضطراب و نگرانی بیسکمپ را فرا گرفته بود.
لغو اکسپدیشنهای بزرگ
با اعلام لغو اکسپدیشن بزرگ راسل براس که عهدهدار ثابتگذاریها هم بود، این استرسها به اوج خود رسید و همه نگران آن چه در پی رخ خواهد نمود بودند.
هوا در بیسکمپ متغیر و گاهی همراه با بارش برف و باد شدید بود در حالی که گزارش هوای خوب را برای کمپهای بالا داشتیم.
عده زیادی از کوهنوردان و شرپاها در این روزها برای استراحت بیشتر، تجدید قوا و گذران روزهای بلاتکلیفی به روستاهای پایین دست رفتند اما من همچنان منتظر اولین فرصت صعود در بیسکمپ ماندم.
مدیریت روزهای بیکاری در بیسکمپ بسیار مهم است: روزهای کسالتباری که باید با افراد مختلف از فرهنگهای متفاوت سرکرد که گاه بسیار دشوار خواهد بود. جایی که گاه حقوق دیگران نادیده گرفته میشود و آرامش فردی به هم میخورد.
دیدارهایی با افراد مختلف داشتم که از جالبترینشان دیدن پوربا تنزین و تمبا تشری بود. پوربا برادر کوچکتر نیما با ۲۴ سال سن تا آن لحظه ۷ بار صعود اورست را در کارنامه داشت که رکورد سنی منحصر به فردی بود و تمبا نیز که در ۱۶ سالگی اورست را صعود کرده بود رکورددار صعود سنی اورست از سمت نپال بود. این افراد با وجود سن کم الگویی از اخلاق، فروتنی، مهربانی، شهامت و جسارت برای همه بودند.
تصمیم کمپانیها برای ثابتگذاری
خبر خوب این روزها جلسه تصمیمگیری کمپانیهای باقیمانده در بیسکمپ برای ادامه برنامه بود. با رایزنیها تصمیم بر این شد گروههایی برای ثابتگذاری دو مسیر اورست و لوتسه انتخاب شوند و همه شرکتها با پرداخت دستمزد این افراد و همچنین حمل طنابهای ثابت همکاری کنند. یک تیم شرپایی قوی از اکسپدیشن آمریکایی North Face عهدهدار ثابتگذاری اورست و تیم شرپایی شرکت ۷Summit مسئول ثابتگذاری لوتسه شدند که تیم دوم بعدا به خوبی عمل نکرد و ثابتگذاری را کامل انجام نداد.
اخباری که از سایر قلل به گوش ما میرسید همه حاکی از هوای بد، بهمن و عدم موفقیتها و بسیار دلسردکننده بود. در این لحظات تنها به هزینه بسیار سنگینی که به سختی برای این برنامه پرداخته بودم فکر میکردم و افسوس میخوردم که ای کاش این ریسک را نمیکردم چرا که میدانستم تهیه مجدد این هزینه برایم محال خواهد بود و میدیدم تنها شانسم برای صعود اورست به سادگی در حال از دست رفتن است.
سرفههای خومبو تقریبا گریبان همه را گرفته بود و آزاردهنده بود.
با این شرایط ۸ روز در بیسکمپ ماندم تا خبر بالا رفتن چند شرپا برای ثابتگزاری اعلام شد و امید به باز شدن مسیر برای بارگزاری در ما قوت گرفت.
شروع دور نهایی، اقامت اجباری در کمپ ۲، حرکت نهایی
در روز ۲۰ اردیبهشت (۹ می) به امید ثابتگزاری به موقع، هوای خوب و شانس صعود، با کولههایی بسیار سنگین برای دور نهایی عازم کمپ ۲ شدیم. با رسیدن به کمپ ۱ بهت زده شدیم: چادرمان در کمپ ۱ نابود شده بود و بقایای چادر و انبوه زباله بر جا مانده بود. دیگران نهایت استفاده را از آن کرده، با انباشت زباله آن را به حال خود رها کرده بودند و توفان آن را در هم شکسته بود. با حدود ۲ ساعت تلاش زبالهها و بقایای چادر را جمع کرده، دپو کردیم و به سمت کمپ ۲ به راه افتادیم. همزمان با من دو آلمانی گروه هم در کمپ ۲ بودند و بقیه افراد در بیسکمپ. با تغییر برنامه شرپاهای ثابتگزار، اجبارا برنامه ما هم تغییر کرد. ما که برنامه صعود به کمپ ۳ برای روز بعد را داشتیم به انتظار تیم ثابتگزار ماندیم. در این روز باد شدید مانع حرکت شرپاها به سمت گردنه جنوبی شد و کسی نتوانست از کمپ ۳ بالاتر برود. تا این زمان فقط تا گردنه جنوبی ثابتگزاری شده بود.
روز بعد یعنی ۲۲ اردیبهشت (۱۱می) نیما برای بارگزاری راهی گردنه جنوبی شد. آلمانیها که شب قبل را در کمپ ۳ گذرانده بودند با کمک یک شرپا که آنان را در وضعیت وخیمی یافته بود به کمپ ۲ بازگشتند. ریچارد پزشک آلمانی که او هم قصد صعود اورست و لوتسه را داشت، در مراحل ابتدایی ادم بود و خوشبختانه به موقع به کمپ ۲ آورده شد. وضعیت نگرانکنندهای داشت ولی چارهای جز صبر تا فردا نبود. وی روز بعد به بیسکمپ منتقل شد و پزشک مرکز پزشکی مستقر در بیسکمپ صعود را برایش خطرناک اعلام نمود و پرونده این صعود برای او متاسفانه خاتمه یافت.
سیمونه مورو با کمک یک خلبان زبده ایتالیایی روزها به گشتزنی با هلیکوپتر، مانور روی آیسفال و پرواز در اطراف نوپتسه و کمپ ۳ و تلاش برای پرواز بر فراز گردنه جنوبی میپرداخت.
کمبود سوخت و مواد غذایی در کمپ ۲ اغلب سبب میشد تا به کنسروهای ایرانی پناه ببرم و عملا آشپزخانه کمپ ۲ چندان مفید نبود و فقط حمل بار سنگین چادر آشپزخانه و غذاخوری و تجهیزات آشپزخانه را بر دوش شرپاها گذاشته بود و سوخت ناقص گازوییل در آشپزخانه نیز سبب مسمومیتهای تنفسی میشد.
گزارشات هواشناسی خبر از باد زیاد برای قله میداد و قرار بود از روز ۲۷ اردیبهشت (۱۶ می) باد کم شود. همه منتظر روز ۱۷ میبودند. دو شرپای قوی که روز ۲۴ اردیبهشت (۱۳ می) بالا رفته بودند با لباسهای پاره، خسته و زخمی بازگشتند. باد شدید پرتشان کرده بود.
طولانی شدن اقامت در کمپ ۲ بسیار کسالتآور بود و همه از این وضعیت خسته شده بودند.
روز ۲۶ اردیبهشت (۱۵ می) عده زیادی شرپا از بیسکمپ و کمپ ۱ به کمپ ۲ صعود کردند. تیم بزرگ شیلی هم در این روز به کمپ ۲ آمد.
روز ۲۷ اردیبهشت (۱۶ می) نیما ساعت ۱ بامداد برای بارگزاری به گردنه جنوبی رفت و من هم ساعت ۷ صبح راهی کمپ ۳ شدم. حدود ۲ ساعت پس از رسیدن من به کمپ ۳ نیما هم از گردنه جنوبی بازگشت، خسته از یک روز کار سخت. تمام افراد گروه کمپانی پرستیژ در این روز از بیسکمپ به کمپ ۲ رفتند.
کمپ۳ و ۴ و قله
روز ۲۸ اردیبهشت (۱۷ می) ساعت ۷ صبح از کمپ ۳ به راه افتادیم. شب قبل برای ساعت ۵ صبح تصمیم به حرکت گرفته بودیم اما صبح نیما حرکت را به تعویق انداخت. در ساعت ۶ صبح بهمنی در مسیر و نزدیک به چادر ما فرو ریخت که سبب آسیب جدی (چند شکستگی شدید دست، پا و پهلو) یک شرپا شد به طوری که پس از بسکت با هلیکوپتر به پایین انتقال داده شد و این شانس ما بود که در مسیر نبودیم. ساعت ۳ بعدازظهر در فضایی مهآلود به گردنه جنوبی یا کمپ ۴ اورست (۷۹۵۰متر) رسیدیم. جایی که وصفش را بسیار شنیده بودم و مشتاقانه منتظر دیدنش بودم. تعداد کمی چادر برپا بود و انبوهی از کپسولهای اکسیژن انبار شده در هر گوشهای به چشم میخورد. اکثر کوهنوردان با علم به این که هنوز ثابتگزاری مسیر کامل نشده صعود را به روز بعد موکول کرده بودند و به همین دلیل ما ترافیک زیادی نداشتیم. به علت ابر و مه سنگین چیزی از اورست پدیدار نبود و حتی به زحمت اطرافمان را میدیدیم. با نوشیدن مایعات فراوان و خوردن انواع سوپ و غذاهای ایرانی انرژی از دست رفته را جبران کردیم و به انتظار نیمه شب نشستیم. تلاش من برای خواب بینتیجه بود، هیجان خاصی داشتم. از ساعت ۱۱ شب منتظر حرکت اولین گروه بودیم تا به دنبال ایشان به راه بیافتیم. بالاخره با دیدن نور چراغهای پیشانی در مسیر، ما هم حدود ساعت ۱ بامداد به راه افتادیم. تیم بزرگ شیلی ساعتی پیش از ما آغاز کرده بود و هم چنین چند نفر مستقل دیگر. از دیدن تعداد زیاد نورها در مسیر شگفتزده شدم و فکر کردم در صفی طولانی مجبور به حرکت آهسته خواهیم بود که همین گونه هم شد. تا رسیدن به بالکونی (۸۴۰۰ متر) باید هماهنگ با تیم شیلی میرفتیم که سرعت کمی داشتند و سبب سرد شدن دست و پاهای ما میشد به طوری که حتی نیما هم احساس سرمای شدید میکرد. خوشبختانه این قسمت از مسیر روز قبل ثابتگزاری شده بود. قبل از بالکونی تیم شرپاهای ثابتگزار به ما رسیدند و به سرعت به سمت بالا برای ادامه کار رفتند. پس از رسیدن به بالکونی تیم شیلی برای استراحت نشست و ما پس از استراحت بسیار کوتاهی حرکت کرده، جلو افتادیم. اما به دلیل نبودن طناب ثابت مجبور بودیم پیرو تیم ثابتگزار باشیم. نحوه کار به این شکل بود که یک نفر سرطناب صعود میکرد و کارگاهی ایجاد میکرد سپس بقیه این گروه که ۶-۵ نفر بودند به کارگاه میرسیدند، کارگاه را چک کرده، محکم میکردند یا در صورت نیاز تغییر میدادند. پس از بررسی دقیق با علامت دست به ما اجازه صعود میدادند. ثابتگزاری و بررسیهای مجدد زمان زیادی میبرد بطوری که معمولا حدود ۲۰ دقیقه یا بیشتر در هر کارگاه معطل میشدیم. گاه هوا چنان تغییر میکرد و حتی بارش داشت که من نگران میشدم مبادا ثابتگزاری متوقف و موکول به روز بعد شود. چشمانداز زیبایی از لوتسه و ماکالو در مسیر داشتیم. با رسیدن به قله جنوبی(۸۷۵۰ متر) به ما علامت ایست داده شد تا ثابتگزارها به قدمگاه هیلاری برسند. استراحتی اجباری و طولانی… در این مدت ۲ نفر از تیم شیلی و یک نفر سوییسی انفرادی به ما رسیدند. مرد سوییسی بدون اکسیژن، بدون حمایت و اکثر مسیر بدون یومار حرکت میکرد و ابزار داسی شکل خطرناک و خاصی با خود حمل میکرد که بسیار خطرساز بود. وی بیتوجه به علامت شرپاها به سمت قدمگاه هیلاری حرکت کرد و دو نفر شیلیایی نیز پس از وی. به علت آب شدن برف و یخ ابتدای قدمگاه هیلاری بیشتر سنگی بود تا یخی و کار را دشوارتر میکرد. در قدمگاه هیلاری مجددا به آنان رسیدیم و به علت خستگی زیاد این افراد و توقفشان دوباره جلو افتادیم. قسمت انتهایی مسیر تا قله بدون طناب ثابت بود و من و نیما در حمایت یکدیگر ادامه دادیم تا پس از گروه شرپاهای ثابتگزار اولین نفراتی باشیم که در این فصل پا بر قله مقدس ساگارماتا یا همان اورست گذاشتهاند. ساعت ۱۳:۳۰ بعدازظهر بود، ۱۲٫۵ ساعت تلاش. با رسیدن به قله شرپاها که مشغول عبادت و دعا بودند همگی به سمت من آمده، تبریک گفتند و از ملیتم سوال میکردند چرا که در تمام مسیر مرتبا با نگاه به عقب پیگیر بودند که آیا من ادامه میدهم یا نه. خبر صعود ما به عنوان اولین کوهنوردان امسال همان لحظه از طریق خبرگزاریهای نپال پخش شد. هیجانی که داشتم مانع انجام بسیاری از کارها که در ذهن سپرده بودم شد. ابتدا با همسر عزیزم که میدانستم نگران و منتظر است تماس گرفته، خبر صعودم را دادم. بعد مشغول عکس گرفتن شدیم. متاسفانه سمت تبت را ابر پوشانده بود و جز چند متر انتهایی طناب در مسیر شمالی چیزی دیده نمیشد. قله با انبوه پرچمهای رنگارنگ دعای بودایی پوشانده شده بود. نیما هم پرچم دعایی به آن افزود و شال مقدسی هم به طنابها گره زد. تیم شیلی کمکم رسیدند، غرق در هیجان. در مسیر بارها مرا تشویق کرده بودند، همه به هم تبریک میگفتیم و شادمان از این که تلاشمان به ثمر نشسته است. ۴۵ دقیقه روی قله بودیم. ترک قله بسیار سخت بود، بسیار… اما هوا در حال دگرگون شدن بود و ما خسته. به ناچار قله را ترک کردیم و آغاز به فرود کردیم، فرودی که تا قله جنوبی به مراتب دشوارتر و خطرناکتر از صعودش بود. با دقت و احتیاط کامل تا قله جنوبی فرود آمدیم. با لختی درنگ دوباره راهی فرو دست شدیم تا نزدیک بالکنی که برای استراحت دقایقی نشستیم. سعی داشتیم هر چه سریعتر به کمپ ۴ برگردیم. از بالکنی سرازیر شدیم و بیوقفه به نزدیکی کمپ ۴ رسیدیم، جایی که یکی از دوستان نیما به استقبالمان آمد، با فلاسک چای گرم و تازه و تبریک فراوان. لطف این مرد بزرگ را هرگز فراموش نخواهم کرد کسی که خود قبلا ۱۱ بار اورست را صعود کرده بود، آنچنان از صعود، موفقیت و سلامت ما شادمان بود که برایم شگفتانگیز بود. با رسیدن به کمپ ۴ دوستان نپالی گرد ما جمع شده و همه از صعود خوب ما خوشحال بودند. در اینجا آقای بهمنیار را ملاقات کردم که متاسفانه وضعیت جسمی مساعدی نداشت و به علت عفونت گلو به خوبی قادر به صحبت نبود. ایشان به دلیل ترس از ضعیف شدن بر اثر مصرف دارو با گلودرد چرکی از بیسکمپ به راه افتاده بودند و روز به روز بیماریشان گسترش یافته بود. لحظاتی با هم گفتگو کردیم. ایشان همان شب قصد حرکت به سمت قله را داشتند و گفتند دوستان دیگر ایرانی نیز همین برنامه را دارند.
کمپ ۴ بسیار شلوغ بود و با روز قبل قابل مقایسه نبود. عده زیادی برای صعود روز ۳۰ اردیبهشت (۱۹می) به کمپ ۴ آمده بودند. ما باقی شب را به استراحت و خوردن و نوشیدن در چادر پرداختیم. متاسفانه هنوز خبری از ثابتگزاری مسیر لوتسه نبود. در ساعت ۸ صبح به ما خبر رسید که تیم ثابتگزار لوتسه حرکت کرده است. ما هم سریعا وسایل را جمع کرده و به سمت کمپ ۴ لوتسه به راه افتادیم.
رفتن به کمپ ۴ لوتسه و هوای بد
از سمت گردنه جنوبی، بعد از گردنه ژنویها و قبل از یلوبند، در سمت چپ مسیرکمپ ۴ لوتسه با شیبی بسیار زیاد جدا میگردد. با رسیدن به کمپ ۴ لوتسه زمان طولانی برای یافتن مکان مناسبی برای چادر صرف کردیم و نهایتا چادر کمپ ۴ برپا شد. مکان خطرناک این کمپ امکان هرگونه حرکت بدون حمایتی را منتفی میساخت. بارش برف آغاز شده بود و خبر از تغییر وضعیت هوا میداد. نزدیک غروب باد شروع شد. ما قرار بیدارباش ساعت ۱۱ شب و برنامه حرکت به سمت قله را برای ساعت ۱ بامداد داشتیم. باد همچنان در طول شب افزایش یافت و بارش برف نیز مجددا آغاز گردید. هواشناسی را مجددا با همسرم در ایران چک کردم و متوجه شدم بارش برف ادامه خواهد داشت. ساعت ۱۱ با دیدن وضعیت بد هوا تصمیم گرفتیم ۳-۲ ساعت صبر کنیم و منتظر بمانیم اما هوا بهتر نشد. مجددا با همسرم تماس گرفتم. پیشبینی هواشناسی مرتب تغییر میکرد و متوجه شدم این هوای بد چند روزی ادامه خواهد یافت. تصمیم گرفتیم که با روشن شدن هوا به کمپ ۲ برگردیم و منتظر هوای خوب بمانیم.
بازگشت به کمپ ۲، هوای بد و اقامت در کمپ ۲
ساعت ۹ صبح کمپ را جمع کرده راهی کمپ ۳ و سپس کمپ ۲ شدیم. در مسیر خبرهای بسیار ناگواری از اتفاقات روز ۳۰ اردیبهشت (۱۹ می) که روز بعد از صعود ما بود در مسیر اورست میشنیدیم: اخبار مرگ و یخزدگی نفرات. لحظات بسیار تلخ و دشواری بود. به کمپ ۲ رسیدیم و با پرسوجوی فراوان از شرپاها، همگی تایید کردند که ایرانیها همه سالمند و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده که متاسفانه روز بعد متوجه شدم که درست نبوده و آقای بهمنیار به علت عفونت با مشکل جدی ریه و تنفس روبرو شده ولی خوشبختانه با درایت و هوشمندی به موقع برگشته است که اگر ذرهای در بازگشت تردید میکرد قطعا فاجعهای به وقوع میپیوست.
صبح روز بعد یعنی ۱ خرداد (۲۱ می) آقای شهلایی پس از صعود موفقیتآمیز قله به کمپ ۴ و شب قبل به کمپ ۳ فرود آمده بود، به کمپ ۲ رسید. ایشان هم از آقای بهمنیار بیاطلاع بود. پس حدود نیم ساعت با تماس آقای دهقان از ایران متوجه شدیم که آقای بهمنیار دچار مشکل شده و همراه شرپایش به سختی به بیسکمپ رسیده و از آنجا توسط هلیکوپتر به کاتماندو انتقال داده شده است.
همچنین متوجه شدم که یکی از افراد تیم کره پس از صعود در بازگشت حوالی قله جنوبی درگذشته. پیدرپی اخبار بیشتری از کشتهشدگان روزهای قبل به ما میرسید به طوری که اثر روانی بسیار بدی بر ما داشت. با رسیدن خبرهای بد به ایران دوستان با تماس از ایران مرتبا از من میخواستند که به بیسکمپ برگردم و شادی صعود قبلی را به ماتمی دیگر تبدیل نکنم و من با تمام احترامی که برای این دوستان عزیز قائل بودم میدانستم که باید نهایت تلاش خود را بکنم. روزهای بسیار سختی بود، شاید سختترین روزهای این سفر. برای ۴ شبانهروز از فشار عصبی فاجعه رخ داده، نتوانستم بخوابم و گاه نیز با درد معده عصبی درگیر بودم.
برنامه لوتسه تیم کره هم با درگذشت یکی از افراد کنسل شد و دوست کرهای آقای کیم که مسئول فنی تیم هم بود و برای امداد تلاش زیادی کرده بود، در اجرای صعود لوتسه پس از اورست ناموفق ماند.
۲ خرداد ( ۲۲ می) آلمانی دوم گروه (تیل) که برنامه صعود لوتسه را داشت. به کمپ ۲ رسید.
در این روز با توجه به کلیه گزارشهای هواشناسی تصمیم گرفتیم روز ۴ خرداد (۲۴ می) بدونتوقف در کمپ ۳، مستقیما از کمپ۲ به کمپ۴ رفته و روز جمعه ۵ خرداد (۲۵ می) روز تلاش ما برای قله لوتسه باشد.
روز ۳ خرداد ( ۲۳ می) تقریبا همه افراد کمپ ۲ به کمپ ۳ رفتند جز تعدادی شرپا که آنها هم میخواستند مستقیما به کمپ ۴ صعود کنند.
تیل آلمانی و شرپایش چرینگ به کمپ ۳ رفتند و قرار شد در کمپ ۴ با هم باشیم و برای قله با هم حرکت کنیم تا اگر مشکل طناب ثابت در مسیر بود به کمک یکدیگر ثابتگزاری کنیم.
کوله را بسته، آماده و منتظر بودم و به این فکر میکردم که ۲ روز سرنوشتساز بیشتر نمانده، چون برای بعد از جمعه گزارش هوای بد را داشتم و میدانستم در صورت عدم موفقیت باید به بیسکمپ برگردیم.
از روزی که بیسکمپ را ترک کرده بودیم ۱۷ روز میگذشت و تمام این مدت در ارتفاع کمپ ۲ به بالا اقامت کرده بودیم. تماسهای دلهرهآور همچنان ادامه داشت و همه حتی همسرم نگرانی خود را از اقامت طولانی ما در ارتفاع مطرح میکردند و حتی گاهی احتمال بروز اِدِم را برایم پیشبینی میکردند.
حرکت به کمپ ۴ و قله، بازگشت به کمپ ۲
روز ۴ خرداد (۲۴ می) ساعت ۱ بامداد به سمت کمپ ۳ به راه افتادیم. پس از رسیدن به کمپ ۳ با انبوه جمعیتی که از کمپ ۳ برای گردنه جنوبی به راه افتاده بودند مواجه شدیم. سیمونه مورو را در کمپ ۳ ملاقات کردم. وی نیز به سمت کمپ ۴ به راه افتاد. با وارد شدن در صف طولانی نفرات به حرکت ادامه دادیم. بعد از مدت کوتاهی سیمونه را دیدم که بسیار عصبی پایین میآمد. با صدایی بلند مرتبا میگفت که نمیتواند با این تعداد زیاد صعود کند و برمیگردد. سرعت بسیار کم صف و شیب زیاد زیر یلوبند، بسیار زجرآور بود. احساس درد شدید در زانوی چپ داشتم و گاهی قدم برداشتن برایم غیرممکن مینمود. پس از ۴ شب بیخوابی و حال این درد شدید زانو، بسیار مضطرب و نگران صعود روز بعد بودم. بالاخره ساعت ۱۳:۳۰ بعد از ۱۲٫۵ ساعت به کمپ ۴ لوتسه رسیدم. خوشبختانه تعدادکمی برای لوتسه آمده بودند و اکثر نفرات آن صف طولانی مربوط به اورست بود.
مشکل بزرگ کمپ ۴ لوتسه کمبود و یا در حقیقت نبودن جا برای چادر است. جای چادر قبلی ما با اینکه لوازممان را در آن دپو کرده بودیم غصب شده بود و نیما و چرینگ که کمی زودتر رسیده بودند با سختی زیاد جای چادر دیگری مهیا کردند و چادرمان را برپا کردند و کاملا مهار کردند. هر ۴ نفر درون چادر خزیدیم. با توجه به وسایل زیادمان و اینکه همه چیز میباید درون چادر میبود، کمبود جا بسیار آزاردهنده بود. گاهی هم قطعات سنگ و یخ پرتاب شده از دهلیز لوتسه سبب پارگی چادر میشد.
آقای کانادایی که پس از صعود ماناسلو برای صعود لوتسه با هلیکوپتر به بیسکمپ آمده بود، نیز به کمپ ۴ رسید ولی بدون چادر و غذا با کولهای بسیار سبک. چون جایی برای ماندن پیدا نکرد از صعود منصرف شد و گفت با این ازدحام حاضر به صعود نیست و به کمپ ۲ بازگشت. تعداد کمی از کوهنوردان خارجی با ادعای صعود بدون شرپا بدینگونه عمل میکردند و اکثرا به مشکل برخورده و گاه با پرداخت مبالغ سنگین در کمپها جای خواب و غذا میگرفتند و گاه به علت نیافتن امکانات حتی در ازای پرداخت مبالغ سنگین مجبور به انصراف از صعود میشدند!
بسیار نگران بودم و فکر میکردم که امشب هم نمیتوانم بخوابم و با این خستگی حتما فردا از صعود باز میمانم. پس از خوردن و نوشیدن فراوان ساعت ۸ شب تصمیم گرفتیم تا نیمه شب استراحت کنیم و ساعت ۱ بامداد به سمت قله حرکت کنیم. جای بسیار ناهموار کوچکی برای خواب داشتم با کمال تعجب ۴ ساعت بسیار عمیق خوابیدم و ساعت ۱۲ که بیدار شدم کاملا سرحال بودم. این ۴ ساعت خواب بعد از روزهای زیاد بیخوابی نجاتبخشم بود. با خوردن صبحانه زودهنگام، ساعت ۱:۱۰ دقیقه صبح روز ۵ خرداد (۲۵ می) به راه افتادیم. باز افراد زیادی در جلو بودند. کینگا دختر لهستانی که هفته قبل تلاشی ناموفق روی لوتسه داشت هم همزمان با ما به راه افتاد. من و نیما به زودی جدا شدیم و در تاریکی شیب نفسبر را طی میکردیم. ستون نور چراغها اطراف بالکونی و قله جنوبی بسیار زیبا بود ولی حکایت از ترافیکی وحشتناک در مسیر اورست میکرد. با تمام شدن شیب طاقتفرسای اولیه و تراورسی کوتاه روی صخرهها، وارد دهلیز اصلی لوتسه شدیم. دهلیزی که یکی از خطرناکترین مسیرهایی است که تاکنون طی کردهام. ریزش مداوم سنگ و یخ و عرض کم دهلیز، بودن در طناب و عدم امکان مانور و فرار از سنگها و عدم دید مناسب، سبب میشد تن به قضا و قدر بسپاریم. موارد بسیار زیادی سنگ به افراد برخورد کرد ولی خوشبختانه آسیب شدید نبود فقط در یک مورد قسمتی از ماسک یک نفر شکست که وی مجبور به فرود شد و از صعود بازماند. در همین بین سنگی به صورت من برخورد کرد که با توجه به نداشتن عینک در صبح زود شانس زیادی داشتم که به زیر چشمم خورد. اگر به چشمم اصابت کرده بود صد در صد صعود من نیز منتفی میشد و قطعا آسیب جدی به چشمم وارد میشد.
وزرش باد خود سبب ریزش یخ میشد و افرادی که در جلو بودند نیز گاه بسیار بیتوجه قدم برمیداشتند و باعث ریزش بیشتر یخ و سنگ میشدند اما همگی خسته بودند و شاید توان کنترل بیشتر نداشتند. بنابراین تلاش کردیم با حداکثر سرعت افراد را پشتسر بگذاریم تا بیشتر در امان باشیم. با خوششانسی به اواخر دهلیز میرسیدیم تنها چند نفر از گروه بزرگ ارتش هند در جلو ما باقی مانده بودند. هوا روشن شده بود و زیباییها تازه نمایان شد. از طرفی هر چه میدیدیم دهلیز بیانتهایی بود که من دیگر به پایان یافتنش امیدوار نبودم…
حدود ساعت ۶ بود که در حالی که من هنوز اثری از قله نمیدیدم نیما با شادی گفت چیز زیادی نمانده و به زودی به قله میرسیم. اما کمی بالاتر طناب ثابت تمام شده بود و فاصلهای حدود ۱۵ متر بین ما و چند نفری از ارتش هند که جلوتر در حال ثابتگزاری زیر قله با استفاده از طنابهای قدیمی و یک طناب ۷ میلیمتری بودند، بدون ثابت بود. با استفاده از طناب انفرادی با حمایت یکدیگر این فاصله را طی کردیم و به طنابهای قدیمی رسیدیم. از دور زیر قله فردی به حالت نشسته با لباس قرمز کاملا مشخص بود و تعجب میکردیم که چرا آنجا استراحت میکند؟ با رسیدن به وی دریافتیم که متاسفانه درگذشته… یک جسد تازه متعلق به چند روز گذشته که با داشتن ابزار فرود در طناب مشخص میشد در حال بازگشت از قله بوده، بدون اکسیژن و شرپا. بعدا فهمیدم وی کوهنوردی از کشور چک بوده، با دوستانش حرکت کرده اما آنها در نیمه راه به دلیل شرایط بد هوا و کمبود زمان بازمیگردند. وی ادامه داده، به قله میرسد ولی در هنگام فرود به فاصله کمتر از ۱۰ متر زیر قله دچار حادثه گشته و فوت میکند.
برای رسیدن به قله باید از کنارش رد میشدیم و وضعیت طناب به گونهای بود که در یک لحظه ناخودآگاه چهرهاش را میدیدیم، تصویر بسیار دردناکی که دیدنش درست زیر قله و در شادترین دقایق یکی از سختترین لحظات را برای همه رقم زد.
بالاخره در ساعت ۷ بامداد پس از ۶ ساعت تلاش سخت، توانستیم پا بر قله زیبا و خطرناک لوتسه بگذاریم. قله نقابی کوچک و پرشیب است که به سختی ۲ نفر میتوانند با حمایت خود را به آن تکیه دهند. گویا یک بار این نقاب شکسته بود و کوهنوردی سقوط کرده و جان خود را از دست داده بود به همین سبب کاملا مراقب بودیم. باز سریعا با همسرم تماس گرفتم و فقط با چند جمله کوتاه خبر صعودم را دادم. به سختی ولی با سرعت چند عکس گرفتیم، نیما مجددا با پرچمهای دعای خود قله را آذین کرد. به دلیل دیدن افرادی که در زیر قله منتظر آمدن فرود ما و رفتن به روی قله بودند مجبور شدیم پس از ۳۰ دقیقه قله را ترک کنیم. با فرودی کوتاه به زیر صخرههای انتهایی قله رسیدیم و در اولین جای امن استراحتی کرده، فیلم کوتاهی گرفتم.
حدود یک ساعتی قله تیل آلمانی و شرپایش چرینگ را دیدیم که در حال صعود بودند. توقفی کوتاه در کنارشان کردیم و سپس به سمت پایین سرازیر شدیم.
کار سختتر آغاز شده بود: فرود از دهلیز بسیار خطرناکتر از صعود آن بود چون ریزشها از پشت سر بود و باید هر لحظه مراقب بالا میبودیم. شدیدا نگران بودیم بنابراین بسیار سریع عمل کردیم.
با دلهرهای شدید دهلیز را به پایان رساندیم و به تراورس رسیدیم. با گذراندن آن و شیب بالای کمپ ۴، ساعت ۱۰ به کمپ ۴ رسیدیم. باور این که سالم به کمپ ۴ رسیدیم برایم مشکل بود و بسیار شاد بودم.
استرس و فشار عصبی به حدی زیاد بود که نزدیک کمپ ۴ همه حتی شرپاها هم میگفتند که بار دیگر به لوتسه باز نخواهند گشت!
پس از استراحتی مختصر و نوشیدن کمی چای من به سمت کمپ ۲ به راه افتادم و نیما منتظر رسیدن تیل و چرینگ شد. در واقع در بخش زیادی از مسیر چه در صعود و چه در فرود تنها بودم: در زمان صعود تنها در آیسفال، صعود کمپ ۲ به ۳ از مسیر قدیم و روز قله اورست از کمپ ۴ و روز قله لوتسه از کمپ ۴ تا قله نیما با من حرکت میکرد. در فرود نیز از قله اورست تا قله جنوبی، از بالکونی تا کمپ ۴، از قله لوتسه تا کمپ ۴ و گاهی در آیسفال با من بود و در بقیه مواقع تنها بودم.
با کولهای سنگین ساعت ۱۱:۴۵ از کمپ ۴ به راه افتادم و قبل از ساعت ۱۳ در کمپ ۳ بودم. فرود از دهلیز لوتسه سبب شده بود این بار مسیر فرود یلوبند و شیب بالای کمپ ۳ برایم بسیار آسان و دلچسب باشد. بدون توقف به حرکت ادامه دادم و ساعت ۲:۳۰ در کمپ ۲ بودم. به علت گرم شدن هوا یخها در حال آب شدن بودند و مسیر بسیار خطرناک بود. گاه در چالهای که زیر پایم دهان باز میکرد فرو میرفتم و اگر طناب حمایت نبود احتمال هر خطری بود و چون تنها بودم بسیار مراقب بودم. نزدیک کمپ ۲ آشپزمان تنزیگ به استقبالم آمد. شربت خنک و یک کمپوت میوه برایم آورده بود که بهترین چیزی بود که میتوانستم آرزو کنم و با خوردن آن دوباره جان گرفتم. نیما هم بعد از ۲ ساعتی رسید و خبر از صعود تیل و چرینگ داد. با توجه به خبرهایی از ریزشهای آیسفال تصمیم گرفتیم شب را در کمپ ۲ بمانیم و صبح به بیسکمپ برگردیم. حال دیگر کمپ ۲ به نظرم بهشتی میآمد با تمام نعمات الهی. تیل و چرینگ هم در تاریکی به کمپ ۲ رسیدند.
احساس بسیار خوبی داشتم. شاد بودم که به سلامت به کمپ ۲ برگشتهام زیرا میدانستم افراد زیادی نگرانم هستند. همچنین شاد بودم که برنامه را با موفقیت تمام کردهام. دلم برای همه عزیزانم تنگ شده بود و مشتاق دیدارشان بودم.
بازگشت به کمپ اصلی
روز ۶ خرداد (۲۶ می) ساعت ۸ صبح من و تیل به سمت بیسکمپ به راه افتادیم. نیما، چرینگ و تنزیگ برای دپو کردن چادر و تجهیزات آشپزخانه کمی بیشتر ماندند. مسیر کمپ ۲ به بیسکمپ کاملا تغییر کرده بود و بسیار خطرناک بود. شکافهای قدیم عریضتر شده و شکافهای جدید پدید آمده بود. کارگاهها به علت ذوب شدن یخ ها کاملا بیثبات و غیر قابل اعتماد بود. نردبان ها متزلزل و گاهی روی هوا بود… با وحشتی غیر قابل تصور نردبان ها را میگذراندیم. قسمت هایی از مسیر کاملا تغییر کرده بود و تعداد نردبان ها بیشتر شده بود. به آرامی در آیس فال فرود میرفتم و باور این که آخرین باری است که از آیس فال میگذرم برایم غریب بود. در اواخر آیس فال نیما و تنزیگ و چرینگ هم رسیدند و با هم به سمت بیس کمپ رفتیم.۲۰ روز از ترک بیس کمپ برای آخرین بار گذشته بود. با نزدیک شدن به بیس کمپ تازه حرف دیگران را درک کردم که میگفتند اگر به بیس کمپ برگردی، آن را نمی شناسی. رودخانه ای خروشان در مسیر ایجاد شده بود به طوری که به زحمت از آن گذشتیم و کلیه مسیر های قبلی نابود شده بود. یخ ها به سرعت در حال ذوب شدن بودند و سنگ های بزرگ که قبلا روی یخ استوار بودند در شیب های بیس کمپ به هر طرف میغلتیدند. صدای ترک خوردن یخ ها همیشه به گوش میرسید مخصوصا در سکوت شب از زیر چادرها. بیس کمپ بسیار خطرناک شده بود. و ما شادمان از این که دیگر مجبور نبودیم در این بی ثباتی بار دیگر از آیس فال بالا برویم.
دوستان کره ای را دیدم که با پایین آمدن جسد دوستشان آماده ترک بیس کمپ بودند. عکسی از لیلا در بیس کمپ کی ۲ را به من هدیه دادند و با غصه از هم جدا شدیم.
در بیس کمپ من بودم و تیل آلمانی و کینگای لهستانی که روز بعد از ما رسید. کینگا هم صعود کرده بود اما به علت کمبود زمان شب را مجددا در کمپ ۴ مانده بود. هردو بسیار خسته و ضعیف شده بودند، سرفه های وحشتناک داشتند و معترضانه میگفتند چرا تو سالم به نظر میرسی؟!
ترکینگ به لوکلا
صبح زود روز ۸ خرداد(۲۸ می) تیل و کینگا با هلی کوپتر بیس کمپ را به مقصد لوکلا ترک کردند و من ساعت ۱۰ به تنهایی راهی مسیر ترکینگ سه روزه تا لوکلا شدم. شب اول در پنگبوچه ماندم گرچه هوا ابری بود ولی صبح زود برای دقایقی با نمای زیبایی از آمادابلام روز را آغاز کردم، شب دوم در نامچه بازار(که همزمان با اختتامیه ماراتون بیس کمپ به نامچه و نیز شب آخر فستیوال فرهنگی نامچه بود) و شب سوم به لوکلا رسیدم. نیما با هلی کوپتری که تیم برادرش را به کاتماندو میبرد زودتر به لوکلا رسیده بود و اعضای آشپزخانه هم روز بعد به لوکلا رسیدند.
هوای بد آغاز فصل مونسن یا بارش های فصلی سبب تعطیل شدن پروازها شده بود انبوهی از مسافران در لوکلا منتظر بودند و فقط تعداد معدودی هلی کوپتر با نرخ بالایی به جابجایی افراد میپرداختند. کسانی که تاریخ پرواز برگشت شان نزدیک بود مجبور به استفاده از این هلی کوپترها بودند .
با ۴ روز اقامت اجباری در لوکلا سرانجام روز ۱۳ خرداد(۲ ژوئن) با خوش شانسی و البته تلاش های آقای پاراجولی مدیر شرکت پرستیژ ادونچر، با یکی از معدود پروازهای هواپیما که آن روز برقرار شده بود راهی کاتماندو شدم و در فرودگاه کاتماندو مورد استقبال اعضای شرکت قرار گرفتم.
میس هاولی سریعا با من تماس گرفت و بسیار صمیمانه شادمانی خود را از موفقیتم ابراز نمود و قرار ملاقاتی گذاشت و شخصا به همراه راننده اش برای بردن من به دفترش به هتل محل اقامتم آمد. همچنین با خبرنگارانی از روزنامه های نپالی دیدار داشتم و مطالبی در مورد صعودم در روزنامه های نپالی درج گردید.
و سرانجام عصر روز ۱۷ خرداد (۶ ژوئن) کاتماندو را ترک کرده و صبح روز ۱۸ خرداد( ۷ ژوئن) دوباره پای بر خاک پاک ایران گذاشتم و با استقبال گرم خانواده و دوستان و هم باشگاهیان و همنوردان جامعه کوهنوردی روبرو شدم که مجددا از همه این عزیزان تشکر میکنم.
نکات مهم
با توجه به تجاربی که در این سفر داشتم ذکر چند نکته به نظرم الزامی است
تدارکات: تهیه ملزومات و تدارکات برنامه با نهایت دقت وحوصله انجام شود. از بردن بار اضافی پرهیز کرده، مایحتاج اصلی فراموش نشود. همراه داشتن بسته دارویی کامل و داشتن اطلاعات اولیه دارویی ضروری است.
هواشناسی: داشتن پیش بینی مورد اعتماد هواشناسی یکی از رموز موفقیت در برنامه های بلند است و به هیچ وجه نباید کم اهمیت شمرده شود.
کسب اطلاعات از سایر تیم ها: در بیس کمپ و سایر کمپ ها میتوان با ارتباط خوب با سایر تیم ها از اطلاعات همگان بهره برد. داشتن روابط عمومی قوی نیز در پیشبرد برنامه کمک شایانی خواهد نمود.
هماهنگی کامل با شرپا: ارتباط خوب و دوستانه با شرپا یکی از نکات کلیدی دیگر است. در درجه اول به عنوان یک همنورد باید حس اعتماد، صداقت و یکرنگی را به شرپا القا کرد. در صورت بی اعتمادی و یا ایجاد کدورت بین طرفین، ضربه های جبران ناپذیری به کوهنوردان وارد خواهد شد و حتی برنامه نیز ناموفق خواهد ماند. توانایی ارتباط و مکالمه دو جانبه نیز از نکات بسیار حائز اهمیت میباشد.
تغذیه مناسب و حساس نشدن به غذا و آب: پرهیز از حساسیت های بی دلیل به غذا و آب و تلاش در جهت سازگاری با شرایط موجود. در صورت عدم سازگاری که منجر به تغذیه نامناسب خواهد شد، تنها نتیجه حاصل ضعف و تحلیل قوای جسمانی و اخلال در روند صعود خواهد بود.
پرهیز از درگیری و استرس: افراد هم تیمی چه از یک ملیت چه از ملیت های گوناگون معمولا دارای اختلاف فرهنگی زیادی خواهند بود. باید توانایی تحمل رفتارهای آزاردهنده دیگران را که گاه بسیار هم خودخواهانه و حق به جانب خواهد بود داشت چرا که در غیر این صورت تنها خستگی روانی و فکری آشفته نصیب فرد میگردد. گاه افراد دیگر با اخبار ضد و نقیض و یا بر حسب حسادت سعی در ایجاد استرس مینمایند، باید هشیارانه از هرگونه تنش و درگیری های روانی پرهیز کرد.
تماس های تلفنی استرس زا: از موارد بسیار حساس دیگر تماس های تلفنی نزدیکان و دوستان است که گاه به جای دادن انرژی مثبت، اثر معکوس دارند. تا جایی که امکان دارد تماس های تلفنی از این دست به حداقل برسد.
شناخت دقیق خود و توانایی های خود: بهترین برنامه بر اساس توانایی های واقعی فرد ریخته میشود. اگر شخص شناخت دقیقی از خود و توانمندی های خود نداشته باشد یک فشار بیش از ظرفیت و یا یک استراحت غیر ضروری میتواند سرنوشت برنامه را دگرگون کند.
ایمان به هدف و نا امید نشدن: اصلی ترین قسمت یک برنامه انگیزه و هدف صعود است. اگر انگیزه قوی و سالم برای صعود وجود نداشته باشد، مشکلات به راحتی میتوانند بر کوهنورد چیره شده، وی را از صعود باز دارند.
تصمیم گیری درست و عاقلانه و ریسک نکردن: همانقدر که ریسک پذیری در روند صعود اهمیت دارد، تصمیم عاقلانه و به موقع نقش بسیار مهمی در یک برنامه ایفا میکند. اگر در لحظه ای سرنوشت ساز تفکر درست وجود نداشته باشد احتمال بروز حادثه بسیار قوی خواهد بود.
عدم توجه به شایعات: متاسفانه در برنامه های بلند همه ناخودآگاه تحت تاثیر جو خسته کننده انتظار، به فضای شایعات و خبرهای نادقیق نزدیک میشوند. بی توجهی به اخبار ناموثق مخصوصا در مورد حوادث رخ داده از نظر من نقش مهمی در مدیریت بهتر و موفقیت دارد.
مغرور نشدن و یادگرفتن از کوهنوردان بزرگ و شرپاهای متواضع: استفاده از دانش کوهنوردان با تجربه، آموختن تواضع و فروتنی از کوهنوردانی که با وجود عظمت بسیار هرگز در پی برجسته نمودن فعالیت های خویش نیستند و فقط به عشق کوهستان گام در این راه مینهند. دیدن شرپاهایی که با وجود صعودهای متعدد به اورست و سایر هشت هزار متری ها با ادب بسیار به دیگران خدمت میکنند یکی از بهترین کلاس های اخلاق کوهنوردی میباشد.
برخورد جدی با کوچکترین مشکل جسمی: در هر سفر بویژه در سفرهای طولانی ازین دست ، باید توجه کافی به مشکلات و بیماری های جسمی داشت و هیچ عارضه ای را هر چند کوچک، ناچیز نشمرد و دقت کافی به آن مبذول داشت. بارها دیده شده که با سهل انگاری در درمان یک مشکل کوچک جسمی که به راحتی قابل رفع بوده، روند صعود مختل گردیده است.
ساده نپنداشتن کار: در مورد اورست گرچه در سالهای اخیر اکسپدیشن های تجاری بخش عمده متقاضیان صعود اورست را تشکیل میدهند ولی این هرگز به این معنا نیست که هر کسی با هر توان جسمی و روحی قادر به انجام این کار خواهد بود. باید با داشتن آمادگی کامل جسمی و روحی اقدام به این تلاش گردد. ساده پنداشتن کار به اندازه بزرگ نمایی بی جهت مضر است.
اطلاعات درست و موثق، برخورد علمی با کوهنوردی وفراموش کردن کوهنوردی سنتی: از نکات مهم که در مورد برنامه های تعدادی از کوهنوردان بویژه کوهنوردان ایرانی متوجه شده ام، عدم اطلاع رسانی کافی در مورد صعودها و اکسپدیشن هاست. با وجود بانک اطلاعاتی قوی چون خانم هاولی باعث تاسف است که بسیاری از تلاش های دوستان خوب ما هرگز در این مجموعه گرانبها ثبت نشده و دنیا از آن بی اطلاع خواهد بود.
با گسترش فضای مجازی امروزه اطلاعات گرانبهایی به راحتی در دسترس است، با افزایش دانش خود در زمینه های لازم از هدر رفتن وقت و منابع مالی و انسانی میتوان جلوگیری کرد.
در پایان سپاسگزاری خود را از دوستانی که به طرق مختلف مرا در انجام این برنامه یاری نموده اند اعلام میدارم:
همسرم آرمان عزیز که تنها حامی مالی و معنوی من در شکل گیری و اجرای این برنامه بود.
مربیان فداکاری که با صبر و بزرگ منشی لحظات گران بهای عمر خود را برای آموزش در اختیارم نهادند.
دوست عزیزم آقای ابراهیمی فر که با کمک های فراوان در زمینه ارسال وجه برنامه به نپال و بسته بندی تدارکات مرا یاری نمود.
دوست عزیز هم باشگاهیم جناب آقای محمودی که مثل گذشته با در اختیار دادن تلفن ماهواره ای کمک شایانی به من نمود.
استاد بزرگ جناب آقای عمیدی که خالصانه و داوطلبانه تمام تجربیات صعود پر ارزش سال قبل خود را در اختیار من گذاشت.
جناب آقای حمیدی و دوستان باشگاه اسپیلت که همواره با تشویق و پیگیری به من دلگرمی بخشیده اند.
کوهنورد بزرگوار جناب آقای دهقان که در تمام مدت سفر ما ایرانیان، با محبت، دلسوزی و نگرانی صمیمانه با ما در تماس بودند و همیشه مرهون لطف، مهربانی و بلند نظری شان خواهیم بود.
دوست عزیزم آقای پویان صادقی که در تهیه کلیپ های تصویری مرا یاری نمود.
تمامی بزرگوارانی که در مدت اقامت من در نپال با تماس های تلفنی شادم کرده و مرا به شوق میآوردند.
دوستان عزیز نپالی ام که با وجود مهربانی ها و کمک هایشان هرگز احساس تنهایی وغربت نکردم…
و نهایتا تمامی دوستانی که در این مدت بازگشتم به طرق مختلف با دادن پیام های شادی بخش، محبت شان را به من ارزانی داشتند.
با کلام زیبای سایه( هوشنگ ابتهاج) سخن را به پایان میبرم:
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است…
کل مدت برنامه: ۷۲ روز
هزینه های برنامه:
بلیط و عوارض خروج : یک میلیون تومان
تدارکات غذایی و دارویی : ۵۰۰ هزار تومان
بیمه حوادث انفرادی : ۱۵۰ هزار تومان
کارگو وسایل : ۵۰۰ هزار تومان
ویزای سه ماهه : ۱۰۰ دلار
مبلغ قرار داد : ۳۸۰۰۰ دلار
جایزه قله شرپا : ۲۵۰۰ دلار
انعام آشپزخانه : ۶۰۰ دلار
خرید لباس یکسره : ۷۵۰ دلار
هزینه اقامت شهری : ۲۰۰ دلار
جمع ریالی : 2.150.000 تومان
جمع دلاری : ۴۲٫۱۵۰ دلار
تعدادکپسول های اکسیژن : ۱۸ عدد
قرارداد شرکت :
اورست: ۴ عدد برای کوهنورد؛ ۳ عدد برای شرپا
لوتسه: 3 عدد برای کوهنورد؛ ۰ عدد برای شرپا
برنامه من:
اورست: ۶ عدد برای کوهنورد؛ ۴ عدد برای شرپا
لوتسه : ۳ عدد برای کوهنورد؛ ۲ عدد برای شرپا
که به علت یک بار تلاش اضافه روی لوتسه ۳ عدد کپسول دیگر مجددا در کمپ ۲ خریداری شد.
تجهیزات استفاده شده :
لباس پر یکسره، کت پر
لباس گروتکس
لباس بیس و لایه میانی
کیسه خواب ۲ عدد
کفش ترکینگ،کفش ۲ پوش ( تا کمپ ۲)، کفش ۳ پوش( از کمپ ۲ به بالا)
کلنگ، یومار، کارابین پیچ و ساده، ابزار فرود، هارنس، کلاه ایمنی
دستکش دو لایه بلک دیاموند، دستکش بیس و پلار
عینک آفتابی و عینک طوفان
کلاه طوفان و آفتابی
چراغ پیشانی ۲ عدد
کوله پشتی۶۰+
تلفن ماهواره ای
شارژر خورشیدی برای تلفن
کیف کامل امداد به ویژه چسب های بخیه
جولای 30th, 2012 at 5:27 ب.ظ
سرکار خانم کاظمی،
با این گزارش کامل و بدون نقص و عکاس های زیباتون، آخرین مرحله این صعود تاریخی و بی نظیر را تکمیل کردید.
مطمئناً این گزارش برنامه به عنوان یک مرجع و یک سند تاریخی «کوهنوردی» همواره در اذهان کوهنوردان و همه علاقمندان چنین صعودهایی، باقی خواهد ماند.
پیروز و سربلند باشید.
جولای 30th, 2012 at 7:39 ب.ظ
زنده باد پروانه کاظمی عزیز
برای افتخاری که برای ایران ، ایرانی و جامعه زنان ایران زمین آفرید .
جولای 31st, 2012 at 12:42 ق.ظ
زبان از تکلم قاصر است در ستایش عزم و اراده شما. همواره سرفراز و بر “فراز” باشید
جولای 31st, 2012 at 8:13 ق.ظ
به راستی کدامین مدرسه را می توان یافت که کوهستان ، کلاسش و طبیعت ، معلمش و قدرت ، درسش و تواضع و محبت ، مشق شبش باشد .
سلام بر ابر کوهنورد ایران و بانوی کوهستان خانم کاظمی .دوست گرامی، افتخار کشور ایران هستید . همنورد گرامی از خداوند منان آرزوی سلامتی و موفیت برای شما دارم . دیدار شما برای کوهنوردان باشگاه البرز گنبد و بنده افتخار و باعث خوشحالی ما خواهد شد . گزارش زیبا و تصاویر خوب هستند و من به عنوان کوهنوردی کوچک از جامعه کوهنوردی بزرگ کشور بار دیگر این صعود ارزنده و بی نظیر را به شما و خانواده محترمتان ، صمیمانه تبریک میگویم .
جولای 31st, 2012 at 10:27 ق.ظ
سلام به خانم کاظمی تبریک میگم و امیدوارم این صعود سر آغازی براس صعودهای بعدی ایشان باشد.
زندباد ایران زندباد ایران جاودان خلیج همیشه پارس
جولای 31st, 2012 at 11:10 ق.ظ
خانم کاظمی بسیار ممنون و سپاسگزارم که گزارش کامل و جامعی ارائه دادین . و بسیار خوشحالم که به سلامت این دو صعود رو انجام دادین. براتون ارزوی سلامتی و موفقیت در تمام مراحل زندگیتون دارم.
جولای 31st, 2012 at 12:19 ب.ظ
خسته نباشی کوهنورد.بهت افتخااااااااااااار مینیم
آگوست 1st, 2012 at 5:01 ب.ظ
خانوم کاظمی…
هرچقدر در سایتهای مختلف و حضوری به شما تبریک گفته بشه باز هم برای عظمت کار شما به عنوان یک بانوی ایرانی کمه…
از خدای متعال برای شما سلامتی آرزو میکنم و امیدوارم این تجربه، آغاز افتخارآفرینیهای بعدی شما در رسیدن به مابقی قلههای ۸۰۰۰ ای باشد.
زندهباد…………………………………………………..
آگوست 2nd, 2012 at 12:16 ق.ظ
زنده باد پراونه کاظمی
آگوست 2nd, 2012 at 2:05 ب.ظ
مصاحبه پروانه کاظمی با روزنامه اعتماد
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2554268
آگوست 5th, 2012 at 12:00 ب.ظ
گزارش درج شده در روزنامه اعتماد و گزارش صعود در سایت بسیار کامل و عالی هستند. خیلی خوشحالم که فکر و هدفی که در پشت صعود های شما وجود دارد حتی از خود صعودهایتان هم با ارزش تر است. به امید موفقیت شا از صمیم قلب.
آگوست 16th, 2012 at 11:51 ق.ظ
زنده باد پروانه کاظمی
سپتامبر 2nd, 2012 at 6:51 ق.ظ
سلام
زنده باد شیر زن ایران زمین پروانه خانم کاظمی.
با مطالعه گزارش و دیدن عکسها بی اختیار اشک از چشام جاری شد.
همیشه در اوج باشی.
یاشاسین.
سپتامبر 8th, 2012 at 6:51 ب.ظ
درود بر پروانه عزیز.به امید صعودهای موفقیت آمیز پروانه که واقعا قدرتمند و بادرایت عمل کرد.
اکتبر 31st, 2012 at 12:07 ب.ظ
با تمام وجود از چنین موفقیتی لذت بردم .ونتیجه مطالعه این گزارش اندوهیست که تمام وجودم را فرا گرفته……
نوامبر 13th, 2012 at 9:27 ب.ظ
درودبرپروانه بزرگ افتخارایران زمین
آوریل 16th, 2013 at 11:12 ب.ظ
یاشاسین.از این که برنامه رفتنم به هیمالیا کنسل شده ناراحتم ولی با خوندن این گزارش ارامتر شدم فکر کردم خودم اونجا بودم
آگوست 4th, 2013 at 10:10 ب.ظ
درود
آفرین بر شما و همت و عزم والایتان و آفرین بر بزرگی و والایی همسرتان آرزومند پیروزیهای پی در پی شما هستم و به هردوی شما افتخار میکنم .
پرتوان باشید هموطن
سپتامبر 17th, 2013 at 11:12 ب.ظ
وافعاازاین گزارش لذت بردم
ژوئن 30th, 2014 at 4:04 ب.ظ
با سلام
گزارش بسیار زیبایی بود… من ۲۱ ساله هستم و امسال به رشته پر هیجان کونوردی اومدم… هدفم پیشرفت و صعود قله هاست… امیدوارم با بالاترین ها صعود کنم..
۱۷ مرداد به دماوند صعود میکنیم..
کاش خدا یاری کند آمادگی بدست بیاورم همچون خانم کاظمی برای صعود بر اورست عزیز..
دسامبر 30th, 2015 at 1:10 ب.ظ
فقط ۱کلمه میگم
واقعا لیاقت داری.
اکتبر 19th, 2016 at 12:33 ق.ظ
بانو گزارش برنامه را که میخوندم به همت و اراده شما درود می فرستادم
چند هفته پیشم که تشریف آوردید زردکوه افتخار نداشتیم ببینمتون
به امید صعود های غرور انگیز بعدی شما
جولای 25th, 2017 at 4:37 ق.ظ
باسلام بنده مردایرانی هستم که ازداشتن زنان بااراده وباهمت وپشتکاری چون شما به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم که هم وطن شما هستم به امیدصعود به تمامی قلل بالای۸هزاردنیاهمراه باسلامتی درودبه غیرتت پاینده باشی
مارس 27th, 2018 at 6:00 ب.ظ
درود به پروانه کاظمی و همه زنان سرزمینم که چنین افتخار آفرینی می کنند.
آگوست 14th, 2018 at 12:12 ق.ظ
خانم کاظمی واقعا عالی بود من عاشق کوهنوردیم ولی حیف که مشکلات مالی نمیزاره
نوامبر 17th, 2020 at 2:50 ب.ظ
سه بار بطور کامل خاطره صعود شما خانم کاضمی( پدیده ای در کوه نوردی ) به اورست ولوتسه رو با لذت و هیجانی زیاد مرور کردم خیلی باحال بود😳👍👌🇬🇶
جولای 15th, 2022 at 5:45 ب.ظ
سرکار خانم کاظمی خیلی خیلیییی عالی بود ارزومند ارزوهاتان هستم امیدوارم درتمام مراحل زندگی بدرخشید
مطالب شمارو خوندم دارم خودم رو اماده میکنم برای شروع برای اماده سازی اورست امیدوارم بتوانم مثل شماها
صعودی موفق داشته باشم ومن هم مطالب بعدی را برای دیگران بنویسم برایم دعا کنید🚩🚩🚩🚩🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ژانویه 16th, 2023 at 12:20 ق.ظ
سلام خانم کاظمی،امیدوارم هر جا هستی خوب و تندرست باشی…
ساله از صعود شما به این دو قله ی بزرگ میگذره و من تازه اومدم گزارش و خوندم…
ولی لحظه به لحظه باهات قدم گذاشتم و من هم صعود کردم…
عالی بودین…
امیدوارم دوباره برنامه ریزی کنی و تلاشی بر روی دیگر قله هایی که نرفتی،بکنی…
مطمئنم که شدیداً دلت برای اون بالا تنگ شده…
در پایان امیدوارم روزی فرا برسه اون بالا همدیگرو از نزدیک ببینیم و در مسیر همگام بشیم و از تجربیات شما استفاده کنم…
اکتبر 30th, 2024 at 1:12 ب.ظ
بسیار زیبا و با انرژی نوشته آید.
شما تفسیر درستی از اراده هستید